داستان کشاورز و روباه..!

تالار گفتگو زوم تر ورود به تالار گفتگو زوم تر

روزی روزگاری یک کشاورز در روستایی نزدیک جنگل زندگی می کرد.

کشاورز زمین کشاورزی بزرگی داشت که در آن به کشت محصولات کشاورزی می پرداخت و همچنین تعدادی مرغ، بز و گاو در حیاط خود داشت.

یک روز کشاورز متوجه شد که تعداد جوجه هایش کمتر است. هنگامی که او تحت نظر قرار گرفت، متوجه شد که روباهی از جنگل به طور مخفیانه روی جوجه ها کیسه می کند.

کشاورز عصبانی شد و قصد داشت روباه را به دام بیندازد. او تصمیم گرفت در نزدیکی حیاط خود تله بگذارد.

روز بعد، کشاورز تله ای برای روباه گذاشت و خوشبختانه روباه در آن به دام افتاد.

کشاورز در مورد روباه به همسرش گفت. همسرش از او خواست تا روباه را دورتر، در اعماق جنگل بگذارد تا به مزرعه آنها برنگردد.

اما کشاورز از باخت آن بسیار عصبانی بود و می خواست انتقام بگیرد.

کشاورز تکه پارچه ای برداشت و در روغن فرو برد. سپس آن تکه پارچه را به دم روباه بست و آتش زد.

هنگامی که دم روباه به آتش کشیده شد، سعی کرد از آتش فرار کند و در زمین های کشاورزی شروع به دویدن کرد، به همین دلیل محصولات در مزارع آتش گرفتند و شروع به سوختن کردند.

به زودی کل مزرعه آتش گرفت.

کشاورز آب روی روباه و زمین های کشاورزی ریخت. وقتی کشاورز متوجه اشتباهش شد، نیمی از محصولاتش خراب شد.

کشاورز به دلیل عصبانیت خود ضرر کرد.

اخلاقی:
اگر در یک لحظه خشم صبور باشید، از صد روز غم و اندوه فرار خواهید کرد.


داستان کشاورز و روباه..!

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا