داستان جغد و ملخ

تالار گفتگو زوم تر ورود به تالار گفتگو زوم تر

یک روز آفتابی گرم بود. جغدی در سوراخ او خوابیده بود.

ناگهان صدایی به گوشش رسید. جغد مضطرب و عصبانی شد، به بیرون نگاه کرد، اما صبح قادر به دیدن نبود.

چند دقیقه بعد دوباره صدای قار قار تند را شنید، این بار متوجه شد که ملخ است.

جغد به ملخ گفت: «از اینجا برو. نمی بینی که من خوابم؟»

گرسهاپر پاسخ داد: “من از آب و هوا لذت می برم. من حق دارم هر کجا و هر کجا که می خواهم بخوانم.»

جغد متوجه شد که بحث کردن با ملخ اتلاف وقت است. جغد نمی خواست دعوا کند و آرام بخوابد.

جغد لحظه ای فکر کرد و سپس به ملخ گفت: «من را اشتباه نگیرید. خیلی خوب آواز می خوانید. صدای شما بسیار خوش آهنگ است و در تمام اطراف طنین انداز است. تو پادشاه همه خواننده ها هستی

من هرگز چنین صدای خوش آهنگی را نشنیده ام اما تو خیلی دور نشسته ای. من نمی توانم آهنگ شما را واضح بشنوم، لطفا کمی بلندتر بخوانید؟

ملخ با شنیدن مداحی پر از غرور شد و با صدای بلند شروع به غر زدن کرد. ملخ برای مدت طولانی قار کرد و به همین دلیل خسته و تشنه شد.

ملخ به جغد گفت: «دیگر نمی توانم آواز بخوانم. من خسته و تشنه ام.»

جغد پاسخ داد: “تو خیلی خوب می خوانی. خواهش می کنم به چاله من بیایید و به من افتخار بدهید که به شما آب خدمت کنم.»

ملخ از جای خود پرید و نزدیک سوراخ جغد نشست. آنجا تاریک بود، بنابراین جغد توانست ملخ را ببیند.

جغد بدون اتلاف یک دقیقه به ملخ حمله کرد و آن را خورد.

اخلاقی:
همیشه باید از چاپلوسان آگاه بود. ممکن است هدف پنهانی از تحسین وجود داشته باشد.


داستان جغد و ملخ

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا