حافظ , سعدی , مولانا , خیام , نظامی گنجوی , فردوسی , بابا طاهر , عطار نیشابوری , شاملو , پروین اعتصامی , سهراب سپهری و…
مشاعره با حرف الف | شعر با الف
مشاعره با الف از حافظ
اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها
❆❆❆
اگر آن تُرک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هِندویَش بخشم سمرقند و بخارا را
❆❆❆
ای فروغِ ماهِ حُسن، از روی رخشان شما
آبروی خوبی از چاه زَنَخدان شما
❆❆❆
ای نسیم سحر آرامگَهِ یار کجاست؟
منزلِ آن مَهِ عاشقکُشِ عیار کجاست؟
❆❆❆
آن سیه چَرده که شیرینیِ عالم با اوست
چشمِ میگون لبِ خندان دلِ خرم با اوست
❆❆❆
← مشاعره با الف →
ای هدهد صبا به سبا میفرستمت
بنگر که از کجا به کجا میفرستمت
❆❆❆
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
❆❆❆
آن که رخسارِ تو را رنگِ گل و نسرین داد
صبر و آرام توانَد به منِ مسکین داد
❆❆❆
آن کس که به دست، جام دارد
سلطانیِ جَم، مُدام دارد
❆❆❆
اگر نه باده غمِ دل ز یادِ ما بِبَرَد
نهیبِ حادثه بنیادِ ما ز جا بِبَرَد
❆❆❆
اگر روم ز پِیاش فتنهها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد
❆❆❆
ای پستهٔ تو خنده زده بر حدیثِ قند
مشتاقم از برای خدا یک شِکَر بخند
❆❆❆
← مشاعره با الف →
آن کیست کز رویِ کرم با ما وفاداری کند
بر جایِ بدکاری چو من یک دَم نکوکاری کند
❆❆❆
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بُوَد که گوشهٔ چشمی به ما کنند
❆❆❆
آن یار کز او خانهٔ ما جایِ پَری بود
سر تا قدمش چون پَری از عیب بَری بود
❆❆❆
اوقاتِ خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود
❆❆❆
ای صبا نَکهَتی از کویِ فُلانی به من آر
زار و بیمارِ غَمَم راحتِ جانی به من آر
❆❆❆
ای صبا نَکهَتی از خاکِ رَهِ یار بیار
بِبَر اندوهِ دل و مژدهٔ دلدار بیار
❆❆❆
ای خُرَّم از فروغِ رُخَت لاله زارِ عمر
بازآ که ریخت بی گُلِ رویت بهارِ عمر
❆❆❆
ای سروِ نازِ حُسن که خوش میروی به ناز
عُشّاق را به نازِ تو هر لحظه صد نیاز
❆❆❆
← مشاعره با الف →
ای صبا گر بُگذری بر ساحلِ رودِ اَرَس
بوسه زن بر خاکِ آن وادی و مُشکین کُن نَفَس
❆❆❆
ای همه شکلِ تو مَطبوع و همه جایِ تو خوش
دلم از عشوهٔ شیرینِ شِکرخایِ تو خوش
❆❆❆
آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم
خاک میبوسم و عذر قدمش میخواهم
❆❆❆
ای روی ماه منظر تو نوبهار حسن
خال و خط تو مرکز حسن و مدار حسن
❆❆❆
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن
چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن
❆❆❆
ای آفتاب آینه دار جمال تو
مشک سیاه مجمره گردان خال تو
❆❆❆
ای که با سلسله زلف دراز آمدهای
فرصتت باد که دیوانه نواز آمدهای
❆❆❆
از من جدا مشو که توام نور دیدهای
آرام جان و مونس قلب رمیدهای
❆❆❆
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
اِنّی رَأیتُ دَهراً مِن هِجرک القیامه
❆❆❆
← مشاعره با الف →
ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی
لطف کردی سایهای بر آفتاب انداختی
❆❆❆
ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
وان گه برو که رستی از نیستی و هستی
❆❆❆
ای که در کوی خرابات مقامی داری
جم وقت خودی ار دست به جامی داری
❆❆❆
ای که مهجوری عشاق روا میداری
عاشقان را ز بر خویش جدا میداری
❆❆❆
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی
❆❆❆
ای دل به کوی عشق گذاری نمیکنی
اسباب جمع داری و کاری نمیکنی
❆❆❆
ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
❆❆❆
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
❆❆❆
مشاعره با الف از سعدی
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمیشود ما را
❆❆❆
امشب سبکتر میزنند این طبل بیهنگام را
یا وقت بیداری غلط بودست مرغ بام را
❆❆❆
اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست
مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست
❆❆❆
آن نه زلف است و بناگوش که روز است و شب است
وان نه بالای صنوبر که درخت رطب است
❆❆❆
اتفاقم به سر کوی کسی افتادهست
که در آن کوی چو من کشته بسی افتادهست
❆❆❆
← مشاعره با الف →
افسوس بر آن دیده که روی تو ندیدهست
یا دیده و بعد از تو به رویی نگریدهست
❆❆❆
ای لعبت خندان لب لعلت که مزیدهست؟
وی باغ لطافت به رویت که گزیدهست؟
❆❆❆
از هر چه میرود سخن دوست خوشتر است
پیغام آشنا نفس روح پرور است
❆❆❆
ای که از سرو روان قد تو چالاکترست
دل به روی تو ز روی تو طربناکترست
❆❆❆
امشب به راستی شب ما روز روشن است
عید وصال دوست علی رغم دشمن است
❆❆❆
ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست
با ما مگو به جز سخن دل نشان دوست
❆❆❆
آب حیات من است خاک سر کوی دوست
گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست
❆❆❆
ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست
گر امید وصل باشد همچنان دشوار نیست
❆❆❆
ای دیدنت آسایش و خندیدنت آفت
گوی از همه خوبان بربودی به لطافت
❆❆❆
ای کسوت زیبایی بر قامت چالاکت
زیبا نتواند دید الا نظر پاکت
❆❆❆
← مشاعره با الف →
آن شکرخنده که پرنوش دهانی دارد
نه دل من که دل خلق جهانی دارد
❆❆❆
آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما میبرد
ترک از خراسان آمدست از پارس یغما میبرد
❆❆❆
انصاف نبود آن رخ دلبند نهان کرد
زیرا که نه روییست کز او صبر توان کرد
❆❆❆
از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشد
میبرم جور تو تا وسع و توانم باشد
❆❆❆
امروز در فراق تو دیگر به شام شد
ای دیده پاس دار که خفتن حرام شد
❆❆❆
آخر ای سنگدل سیم زنخدان تا چند
تو ز ما فارغ و ما از تو پریشان تا چند
❆❆❆
از دست دوست هر چه ستانی شکر بود
وز دست غیر دوست تبرزد تبر بود
❆❆❆
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
❆❆❆
← مشاعره با الف →
آن نه عشق است که از دل به دهان میآید
وان نه عاشق که ز معشوق به جان میآید
❆❆❆
ای صبر پای دار که پیمان شکست یار
کارم ز دست رفت و نیامد به دست یار
❆❆❆
از در درآمدی و من از خود به در شدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم
❆❆❆
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
تا برفتی ز برم صورتبیجان بودم
❆❆❆
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم
❆❆❆
مشاعره با حرف الف از مولانا
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بیمنتها
ای آتشی افروخته در بیشه اندیشهها
❆❆❆
ای دل چه اندیشیدهای در عذر آن تقصیرها
زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا
❆❆❆
ای یوسف خوش نام ما خوش میروی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما
❆❆❆
← مشاعره با الف →
ای نوبهار عاشقان داری خبر از یار ما
ای از تو آبستن چمن و ای از تو خندان باغها
❆❆❆
ای باد بیآرام ما با گل بگو پیغام ما
کای گل گریز اندر شکر چون گشتی از گلشن جدا
❆❆❆
ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما
افتاده در غرقابهای تا خود که داند آشنا
❆❆❆
ای فصل باباران ما برریز بر یاران ما
چون اشک غمخواران ما در هجر دلداران ما
❆❆❆
ای یار ما دلدار ما ای عالم اسرار ما
ای یوسف دیدار ما ای رونق بازار ما
❆❆❆
ای که تو ماه آسمان ماه کجا و تو کجا
در رخ مه کجا بود این کر و فر و کبریا
❆❆❆
آمد بت میخانه تا خانه برد ما را
بنمود بهار نو تا تازه کند ما را
❆❆❆
از بهر خدا بنگر در روی چو زر جانا
هر جا که روی ما را با خویش ببر جانا
❆❆❆
ای گشته ز تو خندان بستان و گل رعنا
پیوسته چنین بادا چون شیر و شکر با ما
❆❆❆
ای وصالت یک زمان بوده فراقت سالها
ای به زودی بار کرده بر شتر احمالها
❆❆❆
آمد بهار ِ جانها ای شاخ ِ تر به رقص آ
چون یوسف اندر آمد، مصر و شکر! به رقص آ
❆❆❆
← مشاعره با الف →
ای که به هنگام درد راحت جانی مرا
وی که به تلخی فقر گنج روانی مرا
❆❆❆
ای خواب به جان تو زحمت ببری امشب
وز بهر خدا زین جا اندرگذری امشب
❆❆❆
از دفتر عمر ما یکتا ورقی ماندهست
کز غیرت لطف آن جان در قلقی ماندهست
❆❆❆
آفتاب امروز بر شکل دگر تابان شدست
در شعاعش همچو ذره جان من رقصان شدست
❆❆❆
مشاعره با حرف الف از خیام
از آمدن و رفتن ما سودی کو
وز تار امید عمر ما پودی کو
❆❆❆
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
❆❆❆
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی بادهٔ گلرنگ نمیباید زیست
❆❆❆
← مشاعره با الف →
از کوزهگری کوزه خریدم باری*
آن کوزه سخن گفت ز هر اَسراری
شاهی بودم که جام زرّینم بود
اکنون شدهام کوزهٔ هر خَمّاری
❆❆❆
این کوزه چو من عاشق زاری بودهست
در بند سر زلف نگاری بودهست
❆❆❆
آنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
❆❆❆
از بودنی ای دوست چه داری تیمار
وز فکرت بیهوده دل و جان افکار
❆❆❆
ای دوست بیا تا غمِ فردا نخوریم
وین یک دمِ عمر را غنیمت شمریم
❆❆❆
← مشاعره با الف →
این چرخ فلک که ما در او حیرانیم
فانوس خیال از او مثالی دانیم
❆❆❆
از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن
فردا که نیامده ست فریاد مکن
❆❆❆
مشاعره با حرف الف از عراقی
ای مرا یک بارگی از خویشتن کرده جدا
گر بدآن شادی که دور از تو بمیرم مرحبا
❆❆❆
ای ز فروغ رخت تافته صد آفتاب
تافتهام از غمت، روی ز من بر متاب
❆❆❆
از پرده برون آمد، ساقی، قدحی در دست
هم پردهٔ ما بدرید، هم توبهٔ ما بشکست
❆❆❆
آه، به یکبارگی یار کم ما گرفت!
چون دل ما تنگ دید خانه دگر جا گرفت
❆❆❆
← مشاعره با الف →
امروز مرا در دل جز یار نمیگنجد
وز یار چنان پر شد کاغیار نمیگنجد
❆❆❆
آخر این تیره شب هجر به پایان آید
آخر این درد مرا نوبت درمان آید
❆❆❆
اگر فرصت دهد، جانا، فراقت روزکی چندم
زمانی با تو بنشینم، دمی در روی تو خندم
❆❆❆
ای آرزوی جان و دلم ز آرزوی تو
بیمار گشته به نشود جز به بوی تو
❆❆❆
ای در میان جانم گنجی نهان نهاده
بس نکتههای معنی اندر زبان نهاده
❆❆❆
ای عشق، کجا به من فتادی؟
وی درد، به من چه رو نهادی؟
❆❆❆
مشاعره با حرف الف از شهریار
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
❆❆❆
ای چشم خمارین که کشد سرمه خوابت
وی جام بلورین که خورد باده نابت
❆❆❆
← مشاعره با الف →
ای جگر گوشه کیست دمسازت
با جگر حرف میزند سازت
❆❆❆
از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست
آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست
❆❆❆
آمد آن شاهد دل برده و جان بازآورد
جانم از نو به تن آن جان جهان بازآورد
❆❆❆
آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس
❆❆❆
از غم جدا مشو که غنا می دهد به دل
اما چه غم غمی که خدا می دهد به دل
❆❆❆
اگر چه رند و خراب و گدای خانه به دوشم
گدائی در عشقت به سلطنت نفروشم
❆❆❆
از همه سوی جهان جلوه او میبینم
جلوه اوست جهان کز همه سو میبینم
❆❆❆
از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمنده جوانی از این زندگانیم
❆❆❆
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
❆❆❆
← مشاعره با الف →
ای کعبه دری باز به روی دل ما کن
وی قبله دل و دیده ما قبله نما کن
❆❆❆
ای آفتاب هاله ای از روی ماه تو
مه برلب افق لبه ای از کلاه تو
❆❆❆
ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی
خاری به خود میبندی و ما را ز سر وا میکنی
❆❆❆
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی