پرنده دو سر – داستان پانچتانترا درباره نزاع در خانواده

تالار گفتگو زوم تر ورود به تالار گفتگو زوم تر

روزی روزگاری پرنده ای عجیب در کنار درخت بانیان بزرگی در کنار رودخانه زندگی می کرد. پرنده عجیب بود چون دو سر داشت اما فقط یک شکم.

یک بار، در حالی که پرنده در اطراف سرگردان بود و در آسمان پرواز می کرد. درست در همان لحظه سر برای اولین بار چیزی براق را روی بستر رودخانه دید. پرنده سریع پایین آمد و آن را برداشت. میوه ای بود و پرنده تا حالا چنین میوه شگفت انگیزی ندیده بود.

اول سر شروع به خوردنش کرد، خوشمزه ترین غذایی بود که میتونست داشته باشه.

رئیس دوم این را دید و خواست که مقداری از آن میوه را بخورد. گفت: «چطور توانستی آن را به تنهایی بخوری؟ این خوب نیست. من سر دوقلو تو هستم با من هم به اشتراک بگذارید من هم می خواهم آن را بخورم و این میوه خوشمزه را بچشم.»

رئیس اول پاسخ داد: “ساکت باش! میدونم ما دوقلو سر هستیم ولی نمیدونی شکممون یکیه هر سر که بخورد، میوه به همان معده می رود. بنابراین مهم نیست که کدام سر آن را بخورد. پس دست از شکایت بردارید. من کسی هستم که این میوه را پیدا کردم، بنابراین حق دارم آن را بخورم.

سر دوم با شنیدن این حرف احساس بدی کرد اما در آن زمان چیزی نگفت. به دلیل رفتار حریصانه ای که سر اول نشان داد، مضطرب شد.

چند روز بعد، در حالی که پرنده در آسمان در حال پرواز بود و از نسیم خنک لذت می برد. سر دوم ناگهان چیزی دید و به پایین پرواز کرد. درختی بود پر از میوه.

سر دوم جلو رفت و یک میوه از درخت چید و می خواست بخورد.

درست همان موقع سر اول فریاد زد: «بس کن..! این میوه را نباید بخورید. آیا نمی دانید که این درخت فقط میوه های سمی می دهد؟ اگر این را بخوری هر دوی ما به یکباره می میریم.»

سر دوم به خاطر اتفاق قبلی از او عصبانی بود و طوری وانمود می کرد که انگار گوش نمی دهد و به میوه ها خیره می شد.

سر اول التماس کرد: «لطفا دوباره فکر کنید. ما معده مشترک داریم، اگر این را بخوری هر دوی ما را می کشد. چرا اینقدر بی رحمانه رفتار میکنی؟ آن را نخورید.»

سر دوم فریاد زد: «خفه شو. ببین کی الان داره از رفتار ظالمانه حرف میزنه؟ همانطور که این میوه را دیدم و چیدم، حق دارم آن را بخورم. حالا هیچ چیز نمی تواند نظر من را تغییر دهد.»

سر اول مدام التماس می کرد و گریه می کرد اما سر دیگر به حرف او گوش نمی داد و فقط می خواست انتقام بگیرد. بنابراین، او آن میوه را خورد و همانطور که اتفاق افتاد، هر دو درجا مردند.

اخلاقی:
این داستان در اینجا به ما می گوید که یک نفس فردی در یک خانواده به هر یک از اعضا آسیب می رساند. نزاع با مردم خودمان بر کل خانواده تأثیر بدی می گذارد. بنابراین، برای متحد ماندن، باید از داشتن حالت دو ذهن متفاوت اجتناب کنیم.

پرنده دو سر – داستان پانچتانترا درباره نزاع در خانواده

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا