دو دوست و شمشیر – داستان در مورد اشتراک گذاری

تالار گفتگو زوم تر ورود به تالار گفتگو زوم تر

یک بار در یک روستا، دو دوست سونو و مونو زندگی می کردند. یک روز هر دو مجبور شدند برای کاری به روستای دیگری بروند.

در راه آنها، سونو شمشیر زیبایی را دید که به درخت آویزان شده بود. سریع جلو رفت و آن را گرفت و با خوشحالی فریاد زد: «چه شمشیر زیبایی پیدا کردم.»

در این هنگام دوستش مونو حرف او را قطع کرد و گفت: “ما هر دو با هم سفر می کنیم، پس شما بگویید که ما یک شمشیر زیبا داریم.”

سونو پاسخ داد: “اوه نه نه، من این شمشیر را دیدم و گرفتم. بنابراین، فقط مال من است.»

با گفتن این سخن، آن شمشیر را در کنار خود نگه داشت. مونو دیگر چیزی نگفت و دو نفر شروع به جلو رفتن کردند.

وقتی می خواستند به روستای دیگری برسند، یک دسته از مردم جلوی آنها ظاهر شدند.

و ناگهان یکی از آن افراد سونو را از گردن گرفت و گفت: «او را گرفتم، او قاتل است. او در روستای ما شمشیری برای قتل دارد.»

با گوش دادن به این، سونو ترسید و به مونو گفت: “دوست من، ما به دردسر افتاده ایم.”

در این مونو پاسخ داد: «نه، ما نه. این فقط شما هستید که به دردسر افتادید.»

درست در آن زمان مردم شروع به بردن سونو با او کردند تا او را به زندان بیاندازند. مونو برای دوستش احساس بدی کرد و سوء تفاهم ناشی از آن شمشیر را برطرف کرد و سونو را از آن دردسر بیرون آورد.

بعداً سونو از مونو به خاطر رفتار خودخواهانه اش عذرخواهی کرد و از او برای کمک به او در زمان سختی تشکر کرد.

اخلاقی:
ما نه تنها باید غم های خود را، بلکه شادی هایمان را نیز با دوستان خود در میان بگذاریم.


 

کلمات کلیدی جستجو: دو دوست و شمشیر – اشتراک گذاری با دوستان داستان اخلاقی، داستان کوتاه جالب برای بچه ها در مورد به اشتراک گذاری غم و شادی با دوستان

دو دوست و شمشیر – داستان در مورد اشتراک گذاری

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا