داستان مرد با فضیلت و حکیم – راهی برای کمک به دیگران

تالار گفتگو زوم تر ورود به تالار گفتگو زوم تر

روزی روزگاری فردی بسیار با فضیلت به همراه خانواده اش به زیارت رفتند. پس از طی چندین مایل، تمام خانواده شروع به احساس تشنگی کردند. آبی که مرد با خود می برد تمام شده بود.

خرداد ماه بود و هیچ جا آبی نبود و بچه اش کم آبی پیدا کرد.

چون امیدی ندید به درگاه خدا دعا کرد: «خدایا، حالا فقط تو می‌توانی کاری انجام دهی».

درست در همان لحظه او از دور دید که یک حکیم مشغول مراقبه است. نزد آن حکیم رفت و مشکلش را به او گفت.

سیج به او گفت: «رودخانه کوچکی در جهت شمال جریان دارد. می توانی به آنجا بروی و از آنجا آب ببری تا عطش خانواده ات را سیراب کنی.»

مرد از شنیدن سخنان سیج بسیار خوشحال شد و از او تشکر کرد.

به دلیل وخیم بودن وضعیت همسر و فرزندانش، او از سیج پرسید: “آیا خانواده من می توانند اینجا بمانند تا من برای آب بیاورم؟”

سیج موافقت کرد. مرد به رودخانه رسید و برای خود و خانواده اش آب جمع کرد.

وقتی با آب از رودخانه برمی گشت، در راه با پنج نفر برخورد کرد که بسیار تشنه بودند. آن مرد نیکوکار از تشنگی رنج آنها را نمی دید و تمام آب خود را به آن مردم داد.

به رودخانه برگشت و دوباره آب جمع کرد. وقتی دوباره داشت آب می آورد با عده ای دیگر برخورد کرد که تشنه بودند و دنبال آب می گشتند. دوباره آن مرد با فضیلت تمام آب خود را به آنها داد.

همان حادثه بارها و بارها تکرار می شد. سیج بعد از مدتها وقتی نیامد به دنبال او رفت و دید که چه خبر است.

حکیم نزد مرد رفت و گفت: ای جان نیکو، بارها سطل خود را پر از آب می کنی و از رودخانه می آوری و برای تشنگان خالی می کنی. اما چه سودی از این کار به دست آوردی؟»

مرد پاسخ داد: «چه به دست آوردم؟ چه چیزی را دریافت نکردم؟ هیچ وقت راجع بهش فکر نکردم. من فقط می‌خواستم به نیازمندان کمک کنم.»

سیج گفت: «وقتی فرزندان و خانواده شما زنده نمی مانند، چنین کمکی چه فایده ای دارد. می توانستی مثل من به آنها کمک کنی.»

مرد با فضیلت پرسید: چگونه؟

سیج پاسخ داد: به جای اینکه از رودخانه به شما آب بدهم، راه رودخانه را به شما گفتم. باید به همه تشنه ها راه رودخانه را می گفتی.

به طوری که تشنگی شما و خانواده تان در کنار افراد دیگر برطرف شود. و برای این کار لازم نبود هر بار سطل خود را خالی کنید.»

گفتن این حکیم ناپدید شد.

انسان با فضیلت همه چیز را می فهمید که به جای خالی کردن فضایل خود و دادن آن به دیگران، راه یا روش کسب فضایل را به آنها بگوید.

یادگیری:
اگر می خواهی فکر کنی که برای کسی خوبی کنی، پس راه را به او نشان بده.


 

کلمات کلیدی جستجو: داستان مرد با فضیلت و حکیم – راه هایی برای کمک به دیگران، داستانی با معنای عمیق در مورد کمک به دیگران، داستان جالب همراه با درس اخلاقی برای بزرگسالان، انجام کارهای خوب برای دیگران، داستان کوتاهی که باید خواند

داستان مرد با فضیلت و حکیم – راهی برای کمک به دیگران

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا