داستان خوک و گوسفند! مقایسه موقعیت ها

تالار گفتگو زوم تر ورود به تالار گفتگو زوم تر

یک روز چوپان در چمنزاری که گوسفندانش در آنجا چرا می کردند، خوک چاق را پیدا کرد. شپرد بی صدا دنبال آن خوک رفت و او را گرفت.

به محض اینکه چوپان خوک را گرفت، شروع به جیغ زدن کرد، جیغ بلندی کشید و سعی کرد خود را از چنگ چوپان رهایی بخشد، اما با وجود تمام تقلا، خوک نتوانست فرار کند.

در نهایت چوپان آن خوک را بست و به شانه اش آویزان کرد تا به قصابی برود، خوک همچنان جیغ می کشید.

گوسفندانی که در مزرعه چرا می کردند، همه اینها را دیدند و از این رفتار خوک تعجب کردند.

یکی از گوسفندانی که دنبالش می‌آمد از خوک پرسید: «چرا این‌طور جیغ می‌زنی؟ چرا این همه سر و صدا در این مورد ایجاد می شود؟»

سپس گوسفند با قیافه‌ای شجاعانه گفت: «اغلب چوپان یکی از ما را می‌گیرد و با یکی از ما حمل می‌کند. اما ما هیچ‌وقت اینقدر هیاهو نمی‌کنیم.. باید خجالت بکشی که اینطور رفتار کنی.»

با گوش دادن به این خوک عصبانی شد و سر گوسفندها فریاد زد: “خفه شو!! برات راحته که آروم بمونی و سر و صدا نکنی.. چون وقتی چوپان تو رو میبره تنها چیزی که نیاز داره پشم توست.. اما چیزی که از من میخواد گوشت منه.. من کشته میشم.. ”

یادگیری:
موقعیت های مختلف را بدون درک کامل آنها مقایسه نکنید.


کلمات کلیدی جستجو: داستان خوک و گوسفند! مقایسه موقعیت ها، پیشنهاد بدون درک درست موقعیت دیگران داستان کوتاه با درس مهم برای زندگی، داستان با یادگیری در مورد اینکه چرا باید دیدگاه دیگران را درک کنیم n موقعیت قبل از دادن نصیحت، داستان ساده با معنای عمیق، داستان برای بزرگسالان، داستان در مورد مشاوره دادن

داستان خوک و گوسفند! مقایسه موقعیت ها

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا