کرامات شیخ بهایی

تالار گفتگو زوم تر ورود به تالار گفتگو زوم تر

از طلا گشتن پشیمان گشته‏ ایم
مرحمت فرموده ما را مس كنید
شیخ بهایى روزى از بازار اصفهان مي ‏گذشت، در یك گوشه دور افتاده بازار توى یك مغازه كوچك و رنگ و روز رفته كه نور باریكى از سقف آن به داخل دكان مى‏تابید و در و دیوارش را روشن مى‏ساخت، ناگهان چشمش به پیرمردى افتاد كه بیش از 90 سال از عمرش مى‏گذشت و در آن حال مشته سنگینى به دست داشت و مشغول كوبیدن به تخت گیوه بود.
شیخ بهایى با دیدن پیرمرد دلش به حال او سوخت و به داخل مغازه رفت و از پیرمرد پرسید:
تو چرا در جوانى اندوخته و پس اندازى براى خود گرد نیاوردى تا در این سن پیرى مجبور به كار كردن نباشى؟
پیرمرد سرش را از روى گیوه برداشت و نگاه نافذش را بر روى شیخ بهایى انداخت ولى چیزى نگفت. شیخ دست پیش برد و مشته را از دست پیرمرد گرفت و با علمى كه داشت كه را تبدیل به طلا كرد و بعد زیر نورى كه از سقف به روى پیشخوان مى‏تابید جلو پینه دوز گذاشت. مشته فولادى سنگین وزن كه در آن لحظه تبدیل به طلا شده بود در زیر نور خورشید تلولوخاصى پیدا كرد و ناگهان دكان پینه دور زا به رنگ طلایى در آورد شیخ بهایى بعد از این كار به سرعت عازم خروج از مغازه شد و در همان حال خطاب به پیرمرد گفت:
پینه دوز، من مشته تو را تبدیل به طلا كردم آن را بازار طلافروش‏ها ببر و بفروش و بقیه عمر را به راحتى بسر ببر.
شیخ بهایى هنوز قدم از دكان بیرون نگذارده بود كه ناگهان صدایى او را برجاى نگاه داشت. این صداى پیرمرد بود كه مى‏گفت:
اى شیخ بهایى اگر تو مشته مرا با گرفتن در دست تبدیل به طلا كردى من آن را با نظر به صورت اولش در آوردم!
شیخ بهایى به سرعت برگشت و به مشته نگریست و دید مشته دوباره تبدیل به فولاد شده است دانست كه آن پیرمرد به ظاهر تنگدست و بى سواد از اولیالله و مردان خدا بوده و علم و دانشش به مراتب از او بیشتر است و نیازى به مال دنیا ندارد. روى این اصل با خجالت و شرمندگى پیش رفت و دست پینه دوز را بوسید و غذر بسیار خواست و بدون درنگ از مغازه خارج شد.
از آن به بعد هر گاه از جلو دكان پیرمرد رد مى‏شد، سرى به علامت احترام خم كرده و با شرمندگى مى‏گذشت!
شاه نعمت الله ولى چه خوب گفته است:



ما خاك راه را به نظر كیمیا كنیم
صد درد دل به گوشه چشمى دوار كنیم است:



آنانكه خاك را به نظر كیمیا كنند
آیا بود كه گوشه چشمى به ما كنند



و بالاخره این شعر كه سروده اند:



از طلا گشتن پشیمان گشته‏ ایم
مرحمت فرموده ما را مس كنید



شاید اشاره به داستان بالا داشته باشد.

کرامات شیخ بهایی

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا