مشاعره با حرف ق | شعر با ق

تالار گفتگو زوم تر ورود به تالار گفتگو زوم تر

حافظ , سعدی , مولانا , خیام , نظامی گنجوی , فردوسی , بابا طاهر , عطار نیشابوری , شاملو , پروین اعتصامی , سهراب سپهری و…

مشاعره با حرف ق | شعر با ق

مشاوره با ق از حافظ
قامتش را سرو گفتم سرکشید از من به خشم
دوستان ازراست میرنجد نگارم چون کنم؟

☆☆✿☆☆

قتلِ این خسته به شمشیرِ تو تقدیر نبود
ور نه هیچ از دلِ بی‌رحمِ تو تقصیر نبود

☆☆✿☆☆

قسم به حشمت و جاه و جلالِ شاه شجاع
که نیست با کَسَم از بهرِ مال و جاه نزاع

☆☆✿☆☆

قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی

☆☆✿☆☆
← مشاعره با ق →

قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است، بترس از خطر تنهایی

☆☆✿☆☆

قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست

☆☆✿☆☆

قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست

☆☆✿☆☆

قوت بازوی پرهیز به خوبان مفروش
که درین خیل حصاری به سواری گیرند

☆☆✿☆☆

قحط جود است آبروی خود نمی‌باید فروخت
باده و گل از بهای خرقه می‌باید خرید

☆☆✿☆☆

قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند
ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس

☆☆✿☆☆

قَدر وقت اَر نشناسد دل و کاری نکنَد
بَس خجالت که از این حاصلِ اوقات بَریم

☆☆✿☆☆
← مشاعره با ق →

قد خمیده ما سهلت نماید اما
بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد

☆☆✿☆☆

قَدح پر کن که من در دولت عشق
جوانبخت جهانم، گرچه پیرم

مشاعره با ق از سعدی
قیامت باشد آن قامت در آغوش
شراب سلسبیل از چشمه نوش

☆☆✿☆☆

قیمت گل برود چون تو به گلزار آیی
و آب شیرین چو تو در خنده و گفتار آیی

☆☆✿☆☆

قناعت می‌کنم با درد، چون درمان نمی‌یابم
تحمّل می‌کنم با زخم، چون مرهم نمی‌بینم

☆☆✿☆☆

قصه به هر که می‌برم، فایده‌ای نمی‌دهد
مشکلِ دردِ عشق را حل نکند مهندسی

☆☆✿☆☆
← مشاعره با ق →

قسم به جان تو گفتن طریق عزّت نیست
به خاک پای تو وان هم عظیم سوگند است

که با شکستن پیمان و برگرفتن دل
هنوز دیده به دیدارت آرزومند است

☆☆✿☆☆

قوم از شراب مست وز منظور بی‌نصیب
من مست از او چنان که نخواهم شراب را

☆☆✿☆☆

قمری که دوست داری همه روز دل بر آن نه
که شبیت خون بریزد که در او قمر نباشد

☆☆✿☆☆

قبا بر قدّ سلطانان چنان زیبا نمی آید
که این خلقان گرد آلوده را بالای درویشان

☆☆✿☆☆

قیاس کن که دلم را چه تیر عشق رسید
که پیش ناوک هجر تو جان سپر می‌گشت

☆☆✿☆☆
← مشاعره با ق →

قدح چون دور ما باشد به هشیاران مجلس ده
مرا بگذار تا حیران بماند چشم در ساقی

☆☆✿☆☆

قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد
سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را

☆☆✿☆☆

قرار عقل برفت و مجال صبر نماند
که چشم وزلف تو از حد برون دلاویزند

☆☆✿☆☆

قدر آن خاک ندارم که بر او می گذری؟
که به هر وقت همی بوسه دهد بر پایت!

☆☆✿☆☆

قیامت می‌کنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن
مسلم نیست طوطی را در ایامت شکرخایی

مشاعره با حرف ق از مولانا
قرار زندگانی آن نگارست
کز او آن بی‌قراری برقرارست

☆☆✿☆☆

قبله امروز جز شهنشه نیست
هر که آید به در بگو ره نیست

☆☆✿☆☆
← مشاعره با ق →

قصد سرم داری خنجر به مشت
خوشتر از این نیز توانیم کشت

☆☆✿☆☆

قند بگشا ای صنم تا عیش را شیرین کند
هین که آمد دود غم تا خلق را غمگین کند

☆☆✿☆☆

قومی که بر براق بصیرت سفر کنند
بی ابر و بی‌غبار در آن مه نظر کنند

☆☆✿☆☆

قدح شکست و شرابم نماند و من مخمور
خراب کار مرا شمس دین کند معمور

☆☆✿☆☆

قرین مه دو مریخند و آن دو چشمت ای دلکش
بدان هاروت و ماروتت لجوجان را به بابل کش

☆☆✿☆☆

قضا آمد شنو طبل نفیرش
نفیرش تلختر یا زخم تیرش

☆☆✿☆☆

قصد جفاها نکنی ور بکنی با دل من
وا دل من وا دل من وا دل من وا دل من

☆☆✿☆☆
← مشاعره با ق →

قصد کنی بر تن من شاد شود دشمن من
وانگه از این خسته شود یا دل تو یا دل من

☆☆✿☆☆

قلم از عشق بشکند چو نویسد نشان تو
خردم راه گم کند ز فراق گران تو

☆☆✿☆☆

قدر غم گر چشم سر بگریستی
روز و شب‌ها تا سحر بگریستی

☆☆✿☆☆

قصر بود روح ما نی تل ویرانه‌ای
همدم ما یار ما نی دم بیگانه‌ای

☆☆✿☆☆

قدحی رسان به جانم که بَرَد به آسمانم
مدهم به دست فکرت که کشد به سوی پست او

☆☆✿☆☆

قدحی به دست برنه به کف شکرلبان ده
بنشان به آب رحمت به کرم غبار مستان

مشاعره با ق از خیام
قرآن که مهین کلام خوانند آن را
گهگاه نه بر دوام خوانند آن را

☆☆✿☆☆

قانع به یک استخوان چو کرکس بودن
به ز آن که طفیل خوان ناکس بودن

☆☆✿☆☆
← مشاعره با ق →

قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین

مشاعره با ق از شهریار
قمار عاشقان بردی ندارد از نداران پرس
کس از دور فلک دستی نبرد از بدبیاران پرس

☆☆✿☆☆

قراری نیست در دور زمانه بی قراران بین
سر یاری ندارد روزگار از داغ یاران پرس

تو ای چشمان به خوابی سرد و سنگین مبتلا کرده
شبیخون خیالت هم شب از شب زنده داران پرس

مشاعره با ق در شعر دیگر شاعران
قاصدک در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب

قاصدک تجربه‌های همه تلخ بادلم می‌گوید
که دروغی تو، دروغ، که فریبی تو، فریب

«مهدی اخوان ثالث»

☆☆✿☆☆

قاصد ز برم رفت که آرد خبر از یار
باز آمد و اکنون خبر از خویش ندارد

«ولی دشت بیاضی»

☆☆✿☆☆

قدمی بیش نمانده‌ست میان من و دوست
لیکن از ضعف مرا قوت رفتاری نیست

«فروغی بسطامی»

☆☆✿☆☆
← مشاعره با ق →

قسم به چشم تو که کور باد چشمانم
اگر به غیر تو با دیگری نظر دارم

«حسین منزوی»

☆☆✿☆☆

قدم بی‌باک‌تر نِه، در حریم جان مشتاقان
تو صاحب‌خانه‌ای آخر، چرا دزدانه می‌آیی؟

«اقبال لاهوری»

☆☆✿☆☆

قصّه‌ی آن نتوان گفت مگر روز وصال
هر چه بر خسته‌دلان در شب هجران گذرد

«خواجوی کرمانی»

☆☆✿☆☆

قسمت دل از وصال او به جز خمیازه نیست
پای تا سر گر همه آغوش گردد همچو گل

«سلیم تهرانی»

☆☆✿☆☆

قوّت دست دعا گردد ز بی‌برگی زیاد
هست در خشکی گشایش، پنجهٔ شمشاد را

«صائب تبریزی»

☆☆✿☆☆

قدسی! فتاده‌ام به طلسمی که چون قفس
صد رخنه بیش دارد و راه گریز نیست

«قدسی مشهدی»

☆☆✿☆☆
← مشاعره با ق →

قمارخانهٔ دل را همیشه در بازست
نکرد هیچ‌کس این در به روی خلق، فراز

«سنایی»

☆☆✿☆☆

قلم سنبل شود گر وصف گیسوی تو بنویسم
خطم صورت کند پیدا، گر از روی تو بنویسم

«دانش مشهدی»

☆☆✿☆☆

قلم محبت او، چه به‌ دل نوشت ما را؟
که نمی‌رسد به خاطر، غزل بهشت ما را

«ناظم هروی»

☆☆✿☆☆

قطره‌ای ریخت ز جام تو و گریان گشتی
آه ازان روز که سنگی به سبوی تو رسد

«ناظم هروی»

☆☆✿☆☆

قَدَم در مِهر او خَم شد، عصای مِهر محکم شد
برای دشمنش تیر و کمانی کرده‌ام پیدا

«فیض کاشانی»

☆☆✿☆☆
← مشاعره با ق →

قامتی دیده‌ام امروز که بی منّت فکر
هر چه آید به زبانم، همه موزون گردد!

«فصیحی هروی»

☆☆✿☆☆

قد خمیده‌ی پیران، دلم به شور آورد
در این رکوع، سجود درِ که در نظر است؟

«دانش مشهدی»

☆☆✿☆☆

قمار عشق ندارد ندامت از دنبال
بباز هر دو جهان را درین قمار و برو

«صائب تبریزی»

☆☆✿☆☆

قصد کرد از سرکشی یارم به جان
قصدِ او را من خریدارم به جان

گر بسوزد همچو شمعم عشقِ او
راز عشقش را نگه دارم به جان

«عطار»

☆☆✿☆☆

قصۀ عشق من آوازه به افلاک رساند
همچو حُسنِ تو که صد فتنه در آفاق افکند

«هوشنگ ابتهاج»

☆☆✿☆☆

قلم گرفتم و می‌خواستم که بر طومار
تحیّتی بنویسم بسوی یار و دیار

برآمد از جگرم دود آه و آتش دل
فتاد در نی کِلکم ز آه آتش بار

«خواجوی کرمانی»

☆☆✿☆☆

قطعِ سررشتهٔ پرواز، طلب نتوان‌ کرد
بال اگر سلسله کوتاه کند، ناله‌ رساست

«بیدل دهلوی»

☆☆✿☆☆
← مشاعره با ق →

قطره در اندیشهٔ دریا چو باشد، عین اوست
نیست ممکن دل به دوری گردد از دلبر جدا

«صائب تبریزی»

☆☆✿☆☆

قدم بزن همه شهر را به پای خودت
و گریه کن وسط کافه‌ها برای خودت

تو خود علاج غم و درد بیشمار خودی
برو طبیب خودت باش و مبتلای خودت!

«حسین زحمتکش»

☆☆✿☆☆

قسمت ما زین گلستان، خار حرمان است و بس
دست ما برگ گلی گر چید، دامان است و بس

«غنی کشمیری»

☆☆✿☆☆

قدّ و بالات کار دستت داد
چند صد تیر در تنت جا شد

بی هوا دستِ راستت افتاد
دست چپ هم شکارِ اعدا شد

«قاسم نعمتی»

☆☆✿☆☆

قوی‌تری ز تو، روزی ز پا در افکَنَدَت
به یک دقیقه، ز من هیچ‌تر شوی ناگاه

چه حاصل از هنر و فضل مردمِ خودبین؟
خوشم که هیچم و همچون تو نیستم خود‌خواه

«پروین اعتصامی»

☆☆✿☆☆

قانع به یک استخوان چو کرکس بودن
به ز آن که طفیل خوان ناکس بودن

با نان جوین خویش حقا که به است
کالوده و پالوده هر خس بودن

«خیام»

☆☆✿☆☆

قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین

میترسم از آن‌که بانگ آید روزی
کای بیخبران راه نه آنست و نه این

«خیام»

☆☆✿☆☆

قسمت خودبین نمی‌گردد زلال زندگی
ای سکندر، سنگ بر آیینه می‌باید زدن

«صائب تبریزی»

☆☆✿☆☆
← مشاعره با ق →

قومی که حقست قبلهٔ همتشان
تا سر داری مکش سر از خدمتشان

آن را که چشیده زهر آفاق ز دهر
خاصیت تَریاق دهد صحبتشان

«ابوسعید ابوالخیر»

☆☆✿☆☆

قانع مشوید از خط استاد به خواندن
حُسنی که نهان در خط یار است ببینید

«صائب تبریزی»

☆☆✿☆☆

قربان دل رَوم که جز اندیشه‌ ی تو را
در سینه‌ ی شکسته‌ ی خود جا نمی‌دهد

«فغفور لاهیجی»

☆☆✿☆☆

قندی ست آتشین رو، شمعی ست انگبین لب
ماه سپهر کسوت، مهر هلال غبغب

«امیرخسرو دهلوی»

☆☆✿☆☆

قبای ناز چو پوشی بعد ازین یاد آر
که می گشاد کسی بند این قبا گستاخ

«عرفی شیرازی»

☆☆✿☆☆

قرآن که مهین کلام خوانند آن را
گه گاه نه بر دوام خوانند آن را

بر گرد پیاله آیتی هست مقیم
کاندر همه جا مدام خوانند آن را

«خیام»

☆☆✿☆☆
← مشاعره با ق →

قتلم فکند دوش به صبح و من اسیر
مردم ز غم که دیر کشید آفتاب تیغ

«محتشم کاشانی»

☆☆✿☆☆

قصه درد فراق تو مپندار ای دوست
که به پایان رسد ، ار عمر به پایان آرم

«اوحدی»

☆☆✿☆☆

قدر خاک درت اینها چه شناسند ؟ که آن
توتیاییست که ما در بصر انداخته‌ایم

«اوحدی»

☆☆✿☆☆

قسم به جانِ عزیزت که در شبِ عُسرت
غمِ بزرگِ مرا غمگسار خواهد کشت

تو در کنارِ منی؟ … نه، تو در خیالِ منی
“مرا که مستِ تواَم، این خمار خواهد کشت”

«جویا معروفی»

☆☆✿☆☆

قطره تا دارد نظر بر خویش، گردابِ فناست
از خودی چون رَست، بحرِ بیکرانی می‌شود

«صائب تبریزی»

☆☆✿☆☆

قرارنامه‌ی وصل من و تو بود آن ‌كه
به روی شانه‌ی تو با لب من امضا شد

«حسین منزوی»

☆☆✿☆☆

قصهٔ باران اشک بیش نگویم، ازآنک
در خور گوش تو نیست لؤلؤی لالای من

«امیرخسرو دهلوی»

☆☆✿☆☆
← مشاعره با ق →

یاد او را چو گهر در صدف جان داریم
گر شد از دیده و لیکن ز دل ما نشود

«مهرداد اوستا»

☆☆✿☆☆

قشلاق كرده ام به تو از دست زندگى
چنديست پايتخت جهانم اتاق توست

«علیرضا بعدیع»

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا