حافظ , سعدی , مولانا , خیام , نظامی گنجوی , فردوسی , بابا طاهر , عطار نیشابوری , شاملو , پروین اعتصامی , سهراب سپهری و…
مشاعره با حرف چ | شعر با چ
مشاعره با چ از حافظب
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نهای جان من، خطا این جاست
✿☆✿
چه لطف بود که ناگاه رَشحِهٔ قَلَمَت
حقوقِ خدمتِ ما عرضه کرد بر کرمت
✿☆✿
چو باد، عزمِ سرِ کویِ یار خواهم کرد
نفس به بویِ خوشش مُشکبار خواهم کرد
✿☆✿
چه مستی است؟ ندانم که رو به ما آورد
که بود ساقی و این باده از کجا آورد؟
✿☆✿
چو دست بر سرِ زلفش زنم به تاب رَوَد
ور آشتی طلبم با سرِ عِتاب رَوَد
✿☆✿
چو برشکست صبا زلفِ عنبرافشانش
به هر شکسته که پیوست تازه شد جانش
✿☆✿
چرا نه در پِیِ عزمِ دیارِ خود باشم
چرا نه خاکِ سرِ کویِ یارِ خود باشم
✿☆✿
چِل سال بیش رفت که من لاف میزنم
کز چاکرانِ پیرِ مُغان کمترین منم
✿☆✿
← مشاعره با چ →
چندان که گفتم غم با طبیبان
درمان نکردند مسکین غریبان
✿☆✿
چو گل هر دم به بویت جامه در تن
کنم چاک از گریبان تا به دامن
✿☆✿
چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من
ور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز من
✿☆✿
چراغ روی تو را شمع گشت پروانه
مرا ز حال تو با حال خویش پروا نه
✿☆✿
چه بودی ار دل آن ماه مهربان بودی
که حال ما نه چنین بودی ار چنان بودی
✿☆✿
چو سرو اگر بخرامی دمی به گلزاری
خورد ز غیرت روی تو هر گلی خاری
مشاعره با چ از سعدی
چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را
چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را
✿☆✿
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت
که یک دم از تو نظر بر نمیتوان انداخت
✿☆✿
چه دلها بردی ای ساقی به ساق فتنهانگیزت
دریغا بوسه چندی بر زنخدان دلاویزت
✿☆✿
← مشاعره با چ →
چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
✿☆✿
چشمت خوشست و بر اثر خواب خوشترست
طعم دهانت از شکر ناب خوشترست
✿☆✿
چه روی است آن که پیش کاروان است
مگر شمعی به دست ساروان است
✿☆✿
چو ترک دلبر من شاهدی به شنگی نیست
چو زلف پرشکنش حلقه فرنگی نیست
✿☆✿
← مشاعره با چ →
چو ابر زلف تو پیرامن قمر میگشت
ز ابر دیده کنارم به اشک تر میگشت
✿☆✿
چشمت چو تیغ غمزه خونخوار برگرفت
با عقل و هوش خلق به پیکار برگرفت
✿☆✿
چو نیست راه برون آمدن ز میدانت
ضرورتست چو گوی احتمال چوگانت
✿☆✿
چه لطیفست قبا بر تن چون سرو روانت
آه اگر چون کمرم دست رسیدی به میانت
✿☆✿
چه کسی که هیچ کس را به تو بر نظر نباشد
که نه در تو باز ماند مگرش بصر نباشد
✿☆✿
چه کند بنده که بر جور تحمل نکند
دل اگر تنگ شود مهر تبدل نکند
✿☆✿
چه سروست آن که بالا مینماید
عنان از دست دلها میرباید
✿☆✿
چون برآمد ماه روی از مطلع پیراهنش
چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش
✿☆✿
چشم خدا بر تو ای بدیع شمایل
یار من و شمع جمع و شاه قبایل
✿☆✿
← شعر با چ →
چو بلبل سحری برگرفت نوبت بام
ز توبه خانه تنهایی آمدم بر بام
✿☆✿
چو تو آمدی مرا بس که حدیث خویش گفتم
چو تو ایستاده باشی ادب آن که من بیفتم
✿☆✿
چنان در قید مهرت پای بندم
که گویی آهوی سر در کمندم
✿☆✿
چشم که بر تو میکنم چشم حسود میکنم
شکر خدا که باز شد دیده بخت روشنم
✿☆✿
چون من به نفس خویشتن این کار میکنم
بر فعل دیگران به چه انکار میکنم
✿☆✿
چه خوش است بوی عشق از نفس نیازمندان
دل از انتظار خونین دهن از امید خندان
✿☆✿
چند بشاید به صبر دیده فرو دوختن
خرمن ما را نماند حیله به جز سوختن
✿☆✿
← مشاعره با چ →
چه خوش بود دو دلارام دست در گردن
به هم نشستن و حلوای آشتی خوردن
✿☆✿
چشم اگر با دوست داری گوش با دشمن مکن
تیرباران قضا را جز رضا جوشن مکن
✿☆✿
چه روی و موی و بناگوش و خط و خال است این
چه قد و قامت و رفتار و اعتدال است این
✿☆✿
چه روی است آن که دیدارش ببرد از من شکیبایی
گواهی میدهد صورت بر اخلاقش به زیبایی
✿☆✿
چه جرم رفت که با ما سخن نمیگویی
جنایت از طرف ماست یا تو بدخویی
✿☆✿
← مشاعره با چ →
چون خراباتی نباشد زاهدی
کش به شب از در درآید شاهدی
✿☆✿
چه باز در دلت آمد که مهر برکندی
چه شد که یار قدیم از نظر بیفکندی
✿☆✿
چون است حال بستان ای باد نوبهاری
کز بلبلان برآمد فریاد بیقراری
✿☆✿
چون تنگ نباشد دل مسکین حمامی
کهش یار هم آواز بگیرند به دامی
✿☆✿
چرا به سرکشی از من عنان بگردانی
مکن که بیخودم اندر جهان بگردانی
✿☆✿
چشم رضا و مرحمت بر همه باز میکنی
چون که به بخت ما رسد این همه ناز میکنی
مشاعره با حرف چ از مولانا
چون همه عشق روی تست جمله رضای نفس ما
کفر شدست لاجرم ترک هوای نفس ما
✿☆✿
چو شست عشق در جانم شناسا گشت شستش را
به شست عشق دست آورد جان بت پرستش را
✿☆✿
چه باشد گر نگارینم بگیرد دست من فردا
ز روزن سر درآویزد چو قرص ماه خوش سیما
✿☆✿
← مشاعره با چ →
چندان بنالم نالهها چندان برآرم رنگها
تا برکنم از آینه هر منکری من زنگها
✿☆✿
چون نالد این مسکین که تا رحم آید آن دلدار را
خون بارد این چشمان که تا بینم من آن گلزار را
✿☆✿
چون گل همه تن خندم نه از راه دهان تنها
زیرا که منم بیمن با شاه جهان تنها
✿☆✿
چو او باشد دل دلسوز ما را
چه باشد شب چه باشد روز ما را
✿☆✿
چون خانه روی ز خانه ما
با آتش و با زبانه ما
✿☆✿
چو مرا به سوی زندان بکشید تن ز بالا
ز مقربان حضرت بشدم غریب و تنها
✿☆✿
← مشاعره با چ →
چمنی که تا قیامت گل او به بار بادا
صنمی که بر جمالش دو جهان نثار بادا
✿☆✿
چون نمایی آن رخ گلرنگ را
از طرب در چرخ آری سنگ را
✿☆✿
چند گریزی ز ما چند روی جا به جا
جان تو در دست ماست همچو گلوی عصا
✿☆✿
چو عشق را تو ندانی بپرس از شبها
بپرس از رخ زرد و ز خشکی لبها
✿☆✿
چند نهان داری آن خنده را
آن مه تابنده فرخنده را
✿☆✿
چرخ فلک با همه کار و کیا
گرد خدا گردد چون آسیا
✿☆✿
چشمها وا نمیشود از خواب
چشم بگشا و جمع را دریاب
✿☆✿
چونک درآییم به غوغای شب
گرد برآریم ز دریای شب
✿☆✿
← مشاعره با چ →
چو با ما یار ما امروز جفتست
بگویم آنچ هرگز کس نگفتهست
✿☆✿
چنان کاین دل از آن دلدار مستست
ز خوف صاف ما آن یار مستست
✿☆✿
چون نداری تاب دانش چشم بگشا در صفات
چون نبینی بیجهت را نور او بین در جهات
✿☆✿
چون دلت با من نباشد همنشینی سود نیست
گر چه با من مینشینی چون چنینی سود نیست
✿☆✿
چشمهای خواهم که از وی جمله را افزایش است
دلبری خواهم که از وی مرده را آسایش است
✿☆✿
چون نظر کردن همه اوصاف خوب اندر دلست
وین همه اوصاف رسوا معدنش آب و گلست
✿☆✿
چند گویی که چه چارهست و مرا درمان چیست
چاره جوینده که کردهست تو را خود آن چیست
✿☆✿
چشم پرنور که مست نظر جانانست
ماه از او چشم گرفتست و فلک لرزانست
✿☆✿
چشم تو ناز میکند ناز جهان تو را رسد
حسن و نمک تو را بود ناز دگر که را رسد
✿☆✿
چونک جمال حسن تو اسب شکار زین کند
نیست عجب که از جنون صد چو مرا چنین کند
✿☆✿
← مشاعره با چ →
چو آمد روی مه رویم چه باشد جان که جان باشد
چو دیدی روز روشن را چه جای پاسبان باشد
✿☆✿
چو برقی میجهد چیزی عجب آن دلستان باشد
از آن گوشه چه میتابد عجب آن لعل کان باشد
مشاعره با چ از خیام
چون عهده نمیشود کسی فردا را
حالی خوش دار این دل پر سودا را
✿☆✿
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و به جام باده کن عزم درست
✿☆✿
← مشاعره با چ →
چون بلبل مست راه در بستان یافت
روی گل و جام باده را خندان یافت
✿☆✿
چون چرخ به کام یک خردمند نگشت
خواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت
✿☆✿
چون لاله به نوروز قدح گیر به دست
با لالهرخی اگر تو را فرصت هست
✿☆✿
چون نیست حقیقت و یقین اندر دست
نتوان به امید شک همه عمر نشست
✿☆✿
چون نیست ز هرچه هست جز باد به دست
چون هست به هرچه هست نقصان و شکست
✿☆✿
چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ
پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ
✿☆✿
چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد
دل را به کم و بیش دژم نتوان کرد
✿☆✿
← مشاعره با چ →
چون نیست مقام ما در این دهر مقیم
پس بی می و معشوق خطائیست عظیم
✿☆✿
چون حاصل آدمی در این شورستان
جز خوردن غصه نیست تا کندن جان
✿☆✿
چندان که نگاه میکنم هر سویی
در باغ روان است ز کوثر جویی
مشاعره با چ از عراقی
چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت
جهان کلاه ز شادی بر آسمان انداخت
✿☆✿
چنین که حال من زار در خرابات است
می مغانه مرا بهتر از مناجات است
✿☆✿
چنین که غمزهٔ تو خون خلق میریزد
عجب نباشد اگر رستخیز انگیزد
✿☆✿
چو چشم مست تو آغاز کبر و ناز کند
بسا که بر دلم از غمزه ترکتاز کند
✿☆✿
← مشاعره با چ →
چون تو کردی حدیث عشق آغاز
پس چرا قصه شد دگرگون باز؟
✿☆✿
چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟
اگر با من خوشستی غمگسارم
✿☆✿
چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟
اگر در من نگه کردی نگارم
✿☆✿
چه کنم که دل نسازم هدف خدنگ او من؟
به چه عذر جان نبخشم به دو چشم شنگ او من؟
✿☆✿
چو دل ز دایرهٔ عقل بی تو شد بیرون
مپرس از دلم آخر که: چون شد آن مجنون؟
✿☆✿
چه کردهام که دلم از فراق خون کردی؟
چه اوفتاد که درد دلم فزون کردی؟
✿☆✿
چه بد کردم؟ چه شد؟ از من چه دیدی؟
که ناگه دامن از من درکشیدی
✿☆✿
چه کردم؟ دلبرا، از من چه دیدی؟
که کلی از من مسکین رمیدی
✿☆✿
چه خوش باشد دلا کز عشق یار مهربان میری
شراب شوق او در کام و نامش در زبان میری
✿☆✿
← مشاعره با چ →
چه خوش باشد! که دلدارم تو باشی
ندیم و مونس و یارم تو باشی
✿☆✿
چنانم از هوس لعل شکرستانی
که میبرآیدم از غصه هر نفس جانی
✿☆✿
چه بود گر نقاب بگشایی؟
بیدلان را جمال بنمایی؟
مشاعره با چ از شهریار
چو آفتاب به شمشیر شعله برخیزد
سپاه شب به هزیمت چو دود بگریزد
✿☆✿
چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم
✿☆✿
چه شد آن عهد قدیم و چه شد آن یار ندیم
خون کند خاطر من خاطره عهد قدیم
✿☆✿
چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی
چه شد که شیوه بیگانگی رها کردی
✿☆✿
چو ابرویت نچمیدی به کام گوشه نشینی
برو که چون من و چشمت به گوشه ها بنشینی
✿☆✿
چند بارد غم دنیا به تن تنهایی
وای بر من تن تنها و غم دنیایی