مشاعره با حرف غ | شعر با غ

تالار گفتگو زوم تر ورود به تالار گفتگو زوم تر

حافظ , سعدی , مولانا , خیام , نظامی گنجوی , فردوسی , بابا طاهر , عطار نیشابوری , شاملو , پروین اعتصامی , سهراب سپهری و…

مشاعره با حرف غ | شعر با غ

مشاعره با غ از حافظ
غلامِ نرگسِ مستِ تو تاجدارانند
خرابِ باده لعلِ تو هوشیارانند

✿☆✿

غم زمانه که هیچش کران نمی‌بینم
دواش جز می چون ارغوان نمی‌بینم

✿☆✿

غلام چشم آن تُرکم، که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو

✿☆✿

غیرتم کشت که محبوب جهانی، لیکن
روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد

✿☆✿
← مشاعره با غ →

غبار غم برود حال خوش شود حافظ
تو آبِ دیده از این رهگذر دریغ مدار

✿☆✿

غنیمت دان و مِی خُور در گلستان
که گُل تا هفته‌ی دیگر نباشد

مشاعره با غ از سعدی
غلام آن سبک روحم که با من سر گران دارد
جوابش تلخ و پنداری شکر زیر زبان دارد

✿☆✿

غلام کیست آن لُعبَت که ما را
غلام خویش کرد و حلقه در گوش

پری‌پیکر بُتی کز سِحرِ چشمش
نیامد خواب در چشمان من دوش

✿☆✿

غایب مشو که عمر گران مایه ضایعست
الا دمی که در نظر یار بگذرد

✿☆✿

غلام دولت آنم که پای بند یکیست
به جانبی متعلق شد از هزار برست

مطیع امر توام گر دلم بخواهی سوخت
اسیر حکم توام گر تنم بخواهی خست

✿☆✿

غلام همت شنگولیان و رندانم
نه زاهدان که نظر می‌کنند پنهانت!

✿☆✿

غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم

✿☆✿

مشاعره با حرف غ از مولانا
غمزه عشقت بدان آرد یکی محتاج را
کو به یک جو برنسنجد هیچ صاحب تاج را

✿☆✿

غیر عشقت راه بین جستیم نیست
جز نشانت همنشین جستیم نیست

✿☆✿

غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند
زانک بلندت کند تا بتواند فکند

✿☆✿
← مشاعره با غ →

غلامم خواجه را آزاد کردم
منم کاستاد را استاد کردم

✿☆✿

غلام پاسبانانم که یارم پاسبانستی
به چستی و به شبخیزی چو ماه و اخترانستی

✿☆✿

غلام باغبانانم که یارم باغبانستی
به تری و به رعنایی چو شاخ ارغوانستی

مشاعره با حرف غ از عراقی
غلام حلقه به گوش تو زار باز آمد
خوشی درو بنگر، کز ره دراز آمد

✿☆✿

غلام روی توام، ای غلام، باده بیار
که فارغ آمدم از ننگ و نام، باده بیار

مشاعره با حرف غ در شعر دیگر شاعران
غم جهان چه خوری؟ زانکه گر به چرخ بلند
رسی، که آخر کارت به خاک پست دهد

«قمری عاملی»

✿☆✿

غم تو گردن هستیم بشکست
دو سر در یک گریبان می‌نگنجد

«سیف فرغانی»

✿☆✿
← مشاعره با غ →

غم صحرائیان دارم که غافل گیری گردون
به صحرا می‌برد از شهر بند صید بندی را

«محتشم کاشانی»

✿☆✿

غصه چون دست برآرد تو به می دست گرای
که چو سرمست شوی غصه به سر خواهد شد

«اوحدی»

✿☆✿

گشتیم زنده در گور، از بس در این غم‌آباد
کردیم خاک بر سر، در ماتمِ عزیزان

✿☆✿

غنچه را باد صبا از پوست می‌آرد برون
بی‌نسیم شوق، پیراهن دریدن مشکل است

«صائب تبریزی»

✿☆✿

غریب ملک بهاریم و شهرِ سبزِ چمن
نه گل‌فروش شناسند نه باغبان ما را

«دانش مشهدی»

✿☆✿

غبارم آب می‌گردد ز شرم گردن‌افرازی
ز شبنم برنیایم‌ گر همه‌ گردم هوا اینجا

«بیدل دهلوی»

✿☆✿

غم از من، گريه از من، ناله‌ی آوارگی از من
تو هم ای مرغ شب بيدار شو، بانگی بزن امشب

«معینی کرمانشاهی»

✿☆✿
← مشاعره با غ →

‏غیر عبرت هیچ نتوان خواند از اوضاع دهر
یارب این ‌طومار حیرت با چه ‌عنوان آشناست

«بیدل دهلوی»

✿☆✿

غم ز هرکس روی‌گردان شد، به من آوَرْدْ روی
کعبه‌ی اندوهْ گوئی بیت‌الاحزانِ من‌ است

«طالب آملی»

✿☆✿

غمی گرفته جهان را که آفتاب از بحر
چو ابر با مژه‌ی اشکبار می‌خیزد

«ناظم هروی»

✿☆✿

غیبت نکرده‌ای که شوم طالب حضور
پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم تو را

«فروغی بسطامی»

✿☆✿

غم‌نامه‌ی عاشق را، ناخوانده مکن پاره
بیچاره رقم کرده، از خونِ جگر چیزی

«کلیم کاشانی»

✿☆✿

غم مرا به غم دیگران قیاس مکن
که‌ من نشانهٔ غم‌های بی‌قیاس شدم

«هلالی جغتایی»

✿☆✿

غم و اندوه در عشقش فراوانم به دست آید
همین صبر است و تن‌داری، که کمتر می‌دهد دستم

«اوحدی مراغه‌ای»

✿☆✿
← مشاعره با غ →

غیر را دوش چو راندی به غضب باز امروز
زین نهان خواندن اندیشه فزا چیست غرض؟

«محتشم کاشانی»

✿☆✿

غم اگر به کوه گویم، بگریزد و بریزد
که دگر بدین گرانی، نتوان کشید باری

«هوشنگ ابتهاج»

✿☆✿

غیر بیکاری چه می‌آید ز دست مفلسان
نیست جز بر ناتوانی پیکر لاغر محیط

«بیدل دهلوی»

✿☆✿

غمِ تو خاک وجودم به باد داد و نخواهم
غبارِ خاطر گردی که در هوای تو باشد

«امیرخسرو دهلوی»

✿☆✿

غم معشوق دل نشناس را حاصل چه می‌باشد
به دلداری دهم دل را که داند دل چه می باشد

«محتشم کاشانی»

✿☆✿

غایب شد از نظر به نفس راست کردنی
در پیش چشم خویش شکاری که داشتم

برخاک ریخت ناشده شیرین ازو لبی
از برگریز حادثه باری که داشتم

«صائب تبریزی»

✿☆✿

غافل مشو زِ گوهرِ اشکِ رَهی که چرخ
این سیمگون ستاره به دامان نداشته است

«رهی معیری»

✿☆✿

غمِ روزی مَخور برهَم مزن اوراقِ دَفتر را
که پیش از طِفل، خالِق پرکند پِستان مادر را

«صائب تبریزی»

✿☆✿
← مشاعره با غ →

غمخوار من، به خانه ی غم ها خوش آمدی
با من به جمع مردم تنها خوش آمدی

بین جماعتی که مرا سنگ می زنند
می بینمت، برای تماشا خوش آمدی

«فاضل نظری»

✿☆✿

غم عشقت بیابان پرورم کرد
هوای بخت بی بال و پرم کرد

به مو گفتی صبوری کن صبوری
صبوری طرفه خاکی بر سرم کر

«بابا طاهر»

✿☆✿

غافل از بخت سیه بر زلف او دل بسته‌ام
هر که آگاه است می‌داند که غافل بسته‌ام

همرهان چون باد از دریا گذر کردند و من
چون نم از بی مایگی خود را به ساحل بسته‌ام

«صیدی تهرانی»

✿☆✿

غلام خنده شدم کو روان و پیدا کرد
تو را ز پسته شکر وز عقیق خندان در

«سیف فرغانی»

✿☆✿

غلط کردم، نه آن گَنجی که در آغوش من گُنجی
مرا این بس که در گُنجم به کُنجی در جهان تو

«اوحدی»

✿☆✿
← مشاعره با غ →

‏غلط است هرکه گوید که به دل رَهَست دل را
دلِ من زِ غصه خون شد دل او خبر ندارد

«وحشی بافقی»

✿☆✿

غیر عبرت هیچ چیز از دار دنیا برمدار
هر چه را خواهی زچشم انداخت از جا برمدار

«صائب تبریزی»

✿☆✿

غم غریبی و اندوه بی‌کران ما را
چنان گداخت که گویی نماند جان ما را

چنان ضعیف شدیم از مشقت هجران
که هست زندگی خویشتن گران ما را

«ادهم قزوینی»

✿☆✿

غافلی از حال دل ترسم که این ویرانه را
دیگران بی صاحب انگارند و تعمیرش کنند!

«صائب تبریزی»

✿☆✿

غم فرستاده ی عشق است عزیزش دارید
که غریب است از اقلیم وفا می آید

«طالب آملی»

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا