صاحبخانه حیله گر و خدمتکارش

داستان کوتاه

تالار گفتگو زوم تر ورود به تالار گفتگو زوم تر

یک بار کشاورز یک مرغ سوخاری و یک بطری آب میوه تازه برای صاحبخانه اش خرید. صاحبخانه می خواست این وسایل را به خانه اش بفرستد، خدمتکارش را صدا زد.

صاحبخانه حیله گر بود و نمی خواست خدمتکارش از غذا بداند. بنابراین در حالی که آن چیزها را به او می داد، گفت: «اینها را به خانه من ببر، اما یادت باشد که پارچه را در نیاور، در غیر این صورت پرنده پرواز می کند و در بطری را باز نکن که پر از سم است، حتی اگر استشمام کنی، می میری. فهمیدن؟”

خدمتکار سری تکان داد.

خدمتکار اربابش را خوب می شناخت و مشکوک شد. بنابراین در راه خود به خانه، خدمتکار گوشه ای راحت پیدا کرد و با وسایل نشست. وقتی پارچه را برداشت، مرغ بریان و بطری آب میوه را دید.

مرغ کامل خورد و تمام آب آن را نوشید.

از سوی دیگر صاحبخانه در وقت ناهار به خانه اش رسید و از همسرش خواست که غذا را سرو کند.

همسرش گفت: «یه مدت صبر کن. غذا هنوز آماده نشده است.»

صاحبخانه گفت: «مرغ و آب بطری را که می فرستم به من بده. همین کافی خواهد بود.»

همسرش پاسخ داد که خدمتکارش هنوز به خانه نیامده است. صاحبخانه بسیار عصبانی شد و بدون اینکه چیزی بگوید و غذا بخورد به محل کار خود بازگشت تا خدمتکار خود را بررسی کند.

وقتی به محل کار رسید، دید که خادم آرام خوابیده است.

صاحبخانه او را از خواب بیدار کرد و فریاد زد: “چیزی که به تو دادم تا به خانه بیاوری کجاست؟”

خدمتکار با معصومیت پاسخ داد: «استاد، وقتی به خانه می رفتم، آنقدر باد می آمد که پارچه ای که پرنده را پوشانده بود، پرید و همانطور که گفتید به محض اینکه پارچه پرواز کرد، پرنده نیز پرواز کرد.

با دیدن این، ترسیدم که مرا مجازات کنید، پس در بطری را باز کردم و زهر کامل خوردم و اکنون اینجا منتظر مرگ هستم.


 

کلمات کلیدی جستجو: صاحبخانه حیله گر و خدمتکارش – داستان کوتاه خنده دار با پیچ و تاب، پاسخ هوشمندانه به فرد حیله گر، داستان هایی برای خواندن برای سرگرمی، داستان های پاسخ خنده دار جالب

صاحبخانه حیله گر و خدمتکارش

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا