داستان اخلاقی گربه و سگ

تالار گفتگو زوم تر ورود به تالار گفتگو زوم تر

یک روز گربه ای در خیابان راه می رفت که ناگهان سگی بزرگ و ترسناک از ناکجاآباد جلویش آمد.

گربه ترسید و سعی کرد فرار کند اما سگ سریع بود و گربه را گرفت. گربه از سگ درخواست رحمت کرد و از او خواست که آن را رها کند اما سگ نپذیرفت. بعد از دیدن آن سگ او را رها نکرد.

گربه قراردادی با سگ داد.

گربه گفت: “اگر الان اجازه بدی برم… بعد مرتب غذا بهت میدم. هر چه گیر بیاورم همه را به تو می‌دهم و فقط هرچه باقی مانده است می‌خورم.»

سگ از این معامله خوشش آمد. او موافقت کرد و همچنین به گربه هشدار داد که اگر بخواهد او را فریب دهد یا فرار کند، باید با آن روبرو شود عواقب وخیم.

همانطور که وعده داده شده بود، از آن روز به بعد، گربه برای سگ غذا می داد. حالا سگ مجبور نیست برود و دنبال غذا بگردد.

پس از یک ماه، سگ چاق شد زیرا دیگر مجبور نبود خودش بدود یا شکارش را بگیرد.

یک روز سگ منتظر گربه بود اما گربه به موقع غذا برای سگ نیاورد. سگ بی تاب شد و به دنبال گربه رفت.

سگی گربه را در حال بلعیدن موش اما خودش پیدا کرد، عصبانی شد و گفت: “تو عهدت را شکستی، حالا می خورم.”

گربه ترسید و شروع به دویدن کرد تا جانش را بگیرد. سگ او را تعقیب کرد اما از آنجایی که سگ چاق شده بود، تطابق با سرعت گربه برایش مشکل شد.

پس از حدود 5 دقیقه تعقیب و گریز، آنها به انتهای یک صخره رسیده بودند. این وضعیت برای گربه یک کار یا مرگ بود، بنابراین گربه از صخره پرید و خوشبختانه موفق شد.

از طرف دیگر سگی که به دلیل افزایش وزن تمام چابکی خود را از دست داده بود، از بالای صخره سقوط کرد.

گربه نفس راحتی کشید و رفت.

اخلاقی:
هرگز کار خود را از طرف دیگری رها نکنید. ممکن است در ابتدا کاملاً اغوا کننده باشد اما بعداً تبدیل به مرگبار خواهد شد.


کلمات کلیدی: کمک به خود بهترین داستان کمک است، هرگز کار را به روی دیگران رها نکنید، تنبلی به داستان های کوتاه اخلاقی برای کودکان و دانش آموزان آسیب می زند

داستان اخلاقی گربه و سگ

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا