یک روز عصر، پسری پدرش را به رستورانی برد. بعد از نشستن در آنجا پسر به پیشخدمت زنگ زد و غذا سفارش داد.
پدر پیر و ضعیف شده بود به همین دلیل هنگام خوردن غذا، پدرش غذا را روی کوتاه و شلوارش انداخت.
در حالی که پسر در حال خوردن غذا با پدر بود، سایر غذاخوری هایی که آنجا نشسته بودند با انزجار به آنها نگاه کردند. همه کسانی که آنجا نشسته بودند با انزجار آنها را تماشا می کردند، زیرا پدر نمی توانست درست غذا بخورد و غذا را از بین می برد. حتی زمانی که همه غذاخوری ها به آنها خیره شده بودند، پسر به نظر از این همه خجالت نمی کشید.
بعد از اینکه غذا خوردنشان تمام شد، پسر بی سر و صدا پدرش را به اتاق شستشو برد، غذای ریخته شده روی پیراهن و شلوارش را پاک کرد، موهایش را شانه کرد و عینکش را محکم کرد.
وقتی از دستشویی بیرون آمدند، همه غذاخوری هایی که آنجا نشسته بودند در سکوت مرده آنها را تماشا می کردند و نمی توانستند درک کنند که چگونه یک نفر می تواند خود را در ملاء عام اینطور خجالت زده کند..!!
پسر صورت حساب را پرداخت و با پدرش شروع به خروج از رستوران کرد.
در این هنگام یکی از پیرمردهای ناهار خوری جوان را صدا زد و گفت: فکر نمی کنی چیزی جا گذاشته ای؟
مرد جوان پاسخ داد: نه قربان، من نگرفتم.
مادر پیر پاسخ داد: “بله، شما …!! برای هر پسری درس و برای هر پدری امید گذاشتی.”
اخلاقی:
وقتی ما کوچک هستیم و کارهای احمقانه را در جمع انجام میدهیم، والدین ما هیچوقت از این موضوع خجالت نمیکشند، پس چرا بچهها والدین پیر خود را در جمع بیرون نمیآورند و بدون احساس خجالت با آنها وقت نمیگذرانند؟
وقتی پدر و مادرتان پیر می شوند همیشه عاشق باشید و از آنها مراقبت کنید. ما باید یاد بگیریم که در مواقعی که والدین بیشتر به آن نیاز دارند احترام بگذاریم و از آنها مراقبت کنیم. هرگز کاری نکنید که آنها احساس ناخواسته ای کنند زیرا آنها کسانی هستند که همیشه ما را بدون قید و شرط در تمام زندگی خود دوست دارند حتی وقتی ما اشتباه می کنیم.
کلیدواژهها: بهترین داستان پدر و پسر دلخراش – بهترین داستانهای اخلاقی کوتاه، بهترین داستانها برای کودکان درباره احترام و مراقبت از والدین
Noted!