هدیه فرشته معجزه به قدیس – سایه مقدس..!

داستان کوتاه

تالار گفتگو زوم تر ورود به تالار گفتگو زوم تر

روزی قدیسی چنان خوب زندگی می کرد که فرشتگان به زمین آمدند. فرشتگان دیدند که قدیس تمام روز را می توان با دو کلمه خلاصه کرد – او بخشید، او بخشید، اما این کلمات هرگز از لبان او گذشت.

این سخنان در لبخند، مهربانی، بردباری و نیکوکاری او بیان می شد.

فرشته برگشت و در مورد قدیس به خدا گفت: «پروردگارا معجزات عطا کن.»

خداوند پاسخ داد: بپرس که او چه می خواهد.

فرشتگان به زمین بازگشتند. آنها نزد قدیس آمدند و گفتند: “ما اینجا هستیم تا معجزه ای به شما بدهیم. آیا می‌خواهی برای شفای بیماران دست‌هایت را لمس کنی؟»

سنت پاسخ داد: “نه. بگذار خدا این کار را بکند.»

سپس فرشتگان پرسیدند: آیا دوست داری ارواح گناهکار را تبدیل کرده و قلبشان را به راه راست بازگردانی؟

سنت پاسخ داد: «نه، این مأموریت فرشتگان است. برای من نیست که تبدیل شوم.»

سپس فرشتگان پرسیدند: آیا دوست داری الگوی صبر شوی و با درخشش فضایل خود مردان را به خود جذب کنی و در نتیجه خداوند را تسبیح کنی؟

سنت پاسخ داد: «نه. اگر مردان جذب من شوند، از خدا بیگانه خواهند شد.»

فرشتگان پرسیدند: «پس آن چه آرزویی داری؟»

سنت پرسید: “چه چیزی می توانم آرزو کنم؟ که خدا لطفش را به من می دهد. آیا با آن همه چیز ندارم؟»

این بار فرشتگان گفتند: “باید معجزه ای بخواهی وگرنه معجزه ای به تو تحمیل می شود.”

“خیلی خوب. سپس .. من می خواهم که بدون اینکه بدانم کارهای خوبی انجام دهم.» گفت قدیس.

فرشتگان متحیر بودند. آنها در مورد طرح زیر بحث کردند و تصمیم گرفتند: هر بار که سایه قدیس پشت سر او یا به هر طرف می افتاد، به طوری که او نمی توانست آن را ببیند، قدرت درمان بیماری، تسکین درد و تسکین اندوه را داشت.

بعد از این. وقتی قدیس راه می‌رفت، سایه‌اش از دو طرف یا پشت سرش روی زمین پرتاب می‌شد، مسیرهای خشک را سبز می‌کرد، گیاهان پژمرده را شکوفا می‌کرد، به جویبارهای خشک‌شده آب شفاف، به کودکان رنگ پریده رنگ تازه و به مردان بدبخت شادی می‌داد. و زنان

قدیس به سادگی به زندگی روزمره خود ادامه داد و فضیلت را در حالی که ستارگان نور و عطر گل ها را پراکنده می کنند، بدون اینکه از آن آگاه باشد. مردم با احترام به تواضع او، در سکوت به دنبال او رفتند و هرگز از معجزاتش با او صحبت نکردند. به زودی حتی نام او را فراموش کردند و او را “سایه مقدس” نامیدند.

معنی این:
اینکه در نهایت باید مرکز خود را قربانی کنید تا نتوانید دوباره به من فکر کنید، نمی توانید “من” را به زبان بیاورید تا خود را کاملاً نابود کنید، تا خود را پاک کنید.

به طور کامل هیچ چیز مال تو نیست، برعکس تو مال خدا هستی. شما تبدیل به یک سایه مقدس می شوید.


 

کلمات کلیدی جستجو: داستان های روشنگرانه معنوی با درس اخلاقی در مورد فداکاری و ایگو، داستان های ذن

هدیه فرشته معجزه به قدیس – سایه مقدس..!

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا