روزی در روستایی یک هیزم شکن زندگی می کرد. هر روز صبح برای قطع درختان به جنگل می رفت و بعد از ظهر برای فروش چوب به روستا در بازار می آورد. او قبلاً به اندازه ای درآمد داشت که بتواند امرار معاش کند.
یک روز داشت درختی را کنار رودخانه ای می برید. هنگام بریدن تبر از دستش به داخل رودخانه افتاد. هیزم شکن بسیار غمگین و نگران شد، زیرا تنها تبر او بود.
نزدیک رودخانه نشست چون نمی دانست الان باید چه کار کند. چشمانش را بست و به درگاه خدا دعا کرد.
فقط یک لحظه بعد صدایی شنید که می گفت: “چی شده؟”
وقتی به اطراف نگاه کرد، پری را دید که درست مقابلش ایستاده بود. پری پرسید: چرا غمگینی؟
هیزم شکن به او گفت که چگونه تبر خود را در رودخانه انداخته و از پری درخواست کرد که بتواند به او کمک کند تا تبر خود را پس بگیرد.
پری لبخندی زد و دستش را در رودخانه فرو برد و تبر نقره ای خرید.
از او پرسید: این تبر توست؟
هیزم شکن پاسخ داد: “نه، این تبر من نیست.”
پری دوباره دستش را در رودخانه فرو برد و تبر دیگری خرید که از طلای خالص ساخته شده بود و پرسید: این تبر توست؟
هیزم شکن پاسخ داد: «نه. این تبر از طلا ساخته شده است و من نمی توانم از آن برای قطع درختان استفاده کنم. برای من فایده ای ندارد.»
پری لبخندی زد و دوباره دستش را به رودخانه برد و این بار تبر آهنی را بیرون آورد و پرسید: این تبر توست؟
با دیدن آن لبخندی روی صورت هیزم شکن آمد و او پاسخ داد: «بله.. بله.. این مال من است. خیلی ممنونم..”
پری با دیدن پری صداقت هیزم شکن تحت تأثیر قرار گرفت و به عنوان پاداش با تبر آهنی، پری هر دو تبر نقره و طلا را به عنوان پاداش صداقت خود داد.
اخلاقی:
همیشه صادق باشید. صداقت همیشه پاداش دارد.
کلمات کلیدی: داستان هیزم شکن صادقانه – داستان های اخلاقی کوتاه کلاسیک افسانه های ازوپ برای بچه ها، هیزم شکن واقعی و داستان پری