گفتگوی دو نوزاد – آیا خدا وجود دارد؟

تالار گفتگو زوم تر ورود به تالار گفتگو زوم تر

یک بار دو نفر در مورد خدا صحبت می کردند، اگر خدا وجود داشته باشد. یکی گفت: خدایی نیست.

دومی پاسخ داد: «باشه. من یک داستان کوتاه برای شما تعریف می کنم. بعد خودت فکر کن.»

نفر دوم ادامه داد:در شکم یک مادر دو نوزاد با هم صحبت می کردند.

ابتدا از دیگران پرسیدند – آیا به زندگی بعد از این اعتقاد دارید؟

دیگری گفت – البته، بعد از این باید چیزی وجود داشته باشد. شاید ما اینجا هستیم تا خود را برای آنچه بعداً خواهد آمد آماده کنیم.

اولین پاسخ – مزخرف است. بعد از این دیگر زندگی وجود ندارد. حتی اگر وجود داشته باشد، آن چه نوع زندگی خواهد بود؟

دیگری گفت – نمی دانم. ممکن است حواس دیگری داشته باشیم که اکنون نمی توانیم آنها را درک کنیم. شاید بتوانیم با دهانمان غذا بخوریم..

اول پاسخ داد – این پوچ است. با دهانمان غذا می خوریم؟ مسخره – مضحک! بند ناف تغذیه و همه چیزهایی که ما نیاز داریم را تامین می کند و بسیار کوتاه است. چگونه می توان بدون آن زندگی کرد. بنابراین، زندگی پس از این منطقاً منتفی است.

بچه دیگر گفت: خب فکر می کنم چیزی هست و شاید با اینجا فرق داشته باشد. شاید بعد از این دیگر نیازی به بند ناف فیزیکی نداشته باشیم.

اولین پاسخ – مزخرف است. چیزی جز تاریکی، سکوت و فراموشی فراتر از این نیست.

دیگری گفت: خوب، من نمی دانم، اما مطمئناً ما با مادر ملاقات خواهیم کرد و او از ما مراقبت خواهد کرد.

اول پرسید: واقعا به مادر اعتقاد داری؟ اگر مادر وجود دارد پس الان کجاست؟

دیگری گفت: او در اطراف ما است. ما توسط او احاطه شده ایم. ما در او زندگی می کنیم. بدون او این دنیا وجود نداشت و ما نمی توانستیم وجود داشته باشیم.

اول گفت: خب، من او را نمی بینم. آنقدر منطقی است که او وجود ندارد.

دیگری پاسخ داد: گاهی که در سکوت هستید و تمرکز می‌کنید و گوش می‌دهید، می‌توانید حضور او را درک کنید و صدای او را که از بالا به پایین می‌آید بشنوید.

کلمات کلیدی جستجو: گفتگوی دو نوزاد – آیا خدا وجود دارد؟ داستان کوتاه جالب برای فکر کردن، داستان هایی برای خداناباور، آیا به خدا اعتقاد دارید داستان، ساده ترین مفهوم در مورد داستان خدا، داستانی برای خواندن و اشتراک گذاری

گفتگوی دو نوزاد – آیا خدا وجود دارد؟

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا