امروزه شاید کمتر کسی باشد که روزانه حداقل یک بار با نقد مواجه نشده است. نقد به مفهوم قضاوت، صناعتی است که در آن به بیان محاسن و معایب یک امر از طریق معرفت و شناخت کامل و دقیق اجزای آن امر صورت می پذیرد. بعنوان مثال ما از آنجایی که بخوبی اجزای تشکیل دهنده ی فرم یک بدن را می شناسیم، لباس را با آن فرم تطبیق داده و آن را قضاوت می کنیم.
از آنجایی که منظور و موضوع این نوشتار ادبیات است به نقد ادبی خواهیم پرداخت. اما نقد ادبی مستلزم آن است که ابتدا بدانیم ادبیات چیست؟ پس ناگزیر، بسیار کوتاه دلیل خود را از ماهیت و چیستی ادبیات بیان خواهم کرد.
از آنجایی که هر بیانی ادبی نیست اینگونه می توان استدلال کرد که ادبیات بهترین و زیباترین ساختار زبان است. پس ادبیات خارج و جدا از زبان نیست بلکه در زبان اتفاق می افتد و هرگاه زیبایی ساختار زبان از حد معمول تجاوز کند به ادبیات خواهد رسید. با این وجود نقد هر اثر ادبی، همان نقد زبان با توجه به حدود برتر زیباشناسی و معرفت شناختی آن است.
تنها اصلی که می تواند یک نقد را بوجود آورد همان تضاد اندیشه ها و باور ها است. اندیشه استعدادی است که با تلاش برای دستیابی به مجهولات ذهن، همواره انسان را بسوی تکامل و پیشرفت سوق داده که انسان این مهم را مدیون آزادی در تفکرات خود است.اما گاهی این آزادی تفکر گاهی بر اساس ادراکات و اندوخته های قبلی مان به عقیده و باوری تبدیل خواهد شد که می تواند ناشی از تفکر صحیح و درستی نبوده باشد چرا که عقاید و باور ها می تواند حاصل گزینش های کورکورانه در تقلید ازاندیشه باطل دیگران ، تعصبات بیجا و… باشند که پذیرش عقیده و باوری با این معنا نه تنها نمی تواند مفید واقع شود بلکه برای یک جامعه اجتماعی، هنری یا ادبی می تواند بسیار زیانبار باشد. ما در موضوع نقد ادبی با عقاید و باورهایی روبه رو هستیم که مولف آن فکر کرده با تفکرات و آموخته های درست خود به اینجا رسیده است پس ابتدا ما وظیفه داریم به آزادی عقاید و اثر او احترام بگذاریم، سپس یا آن را بعنوان یک اثر خوب می پذیریم یا اینکه سعی می کنیم با بیان دلایل و مستندات صحیح آن اثر را از قید و اسارت عقاید اشتباه حاکم برآن برهانیم.
باید به این نکته توجه داشت که پرداختن به نقاط ضعف و قوت در نقد یک اثرادبی به منظور بهبود امور صورت می گیرد، اما در نقد یک اثر قرار است به چه اموری پرداخت؟ و چگونه می توان آن امور را به سمت و سوی کمال پیش بُرد؟ اصلا منظور از بهبودی و کمال در نقد ادبیات چیست؟ طبق تعریفی که در بالا از ادبیات ارائه شد، ادبیات ساختار زیبا و والاتر زبان است، پس ما در نقد آن با مسائل زیبا شناسی زبان سروکار داریم. جهت درک بهتر ادامه این مطلب ، لازم است در اینجا به دو اصل زیباشناسی که پیشتر در نظریه زیبایی بیان کرده بودم نگاهی دوباره داشته باشیم.
زیبایی بازتابی از مُدرکات ذهنی فرد که عبارتند از محسوسات ، معقولات ، مخیلات و وهمیات بر اُبژه ها است، که ناخودآگاهِ او بر اساس ادراکات قبلی به آن تمایل پیدا میکند. شدت میل ناخودآگاه به اُبژه نسبت به نو و جدید بودن اجزاء ترکیبی ابژه در میان مُدرکات ذهنی بستگی دارد. هنگامی ما زیبایی را درک می کنیم که ناخودآگاه ذهن ارتباط عمیق و صمیمی با ابژه برقرار کرده است، بصورتی که میل به آمیختن اجزاءِ صورت ابژه با اجزاء ادراکات خود می گردد و همین امرغریزی، حس لذت را به خودآگاه ذهن القا می کند . لذت در روابط اولیه میان فرد و ابژها اتفاق می افتد، در رابطه های بعدی ابژه اندک اندک جزئی از اجزاء مدرکات ذهن می شود و ناخودآگاهِ ذهن کم کم تمایل خود را نسبت به آن ازدست می دهد و در برابر آن لذتی را ایجاد نمی کند. البته این ایجاد نکردن لذت توسط ذهن هنگامی اتفاق می افتد که فرد به درکی کامل از ابژه رسیده باشد و این بستگی به میزان ادراکات شخص دارد، گاها انسان با هرباری که با یک زیبایی رو به رو می شود به درک جدیدی از آن می رسد و لذت جدیدی اتفاق می افتد، این امر غریزی تا هنگامی ادامه دارد که انسان به کمال درکی از آن زیبایی رسیده باشد.
هندسه ،جغرافیا، فرهنگ ، عقاید ، فلسفه ، تجربیات ، عواطف، احساس ،تخیل ، پنداشتهای سمعی و بصری و… از مدرکات ذهن هستند که ذهن از طریق حواس ظاهری و حواس باطنی به آنها دست یافته است. ادراک انسان بر ابژه تاثیر بسزایی دارد، فرض کنیم دو نفر با جغرافیا ، فرهنگ و عقاید کاملا متفاوت با یک زیبایی روبه رو می شوند، کسی از این زیبایی لذت می برد که این دو اصل غریزی زیباشناسی با ادراکات او همخوانی داشته باشد؛
اصل اول: ادراکات آنها جزء یا کلیت صورت آن زیبایی را نفی نکنند، مثلا عقاید، فرهنگ و خِرَدِ فرد با آن زیبایی همخوانی داشته باشد مانند یک نژاد پرست که عقایدش مانع از زیبا دیدن نژادهای دیگر است
اصل دوم: اجزاء صورت آن زیبایی را مدرکات ذهنی آنها کمتر درک کرده باشد، مانند یک شهر نشین که روستا را زیبا می بیند و یک روستا نشین شهر را؛ اینجا هر کدام توسط حواس ظاهری خود کمتر به درکی از اجزا صورت ابژه ، که فرهنگ، جغرافیا، هندسه یا عقاید مقابل خود نیز میتوانند جزئی از آن باشند، رسیده اند. به همین دلیل هر کدام درک جدیدِ اجزائی از فرهنگ یا جغرافیای دیگری برایش لذت بخش است.
از آنجایی که زبان و بدنبال آن ادبیات جزئی از مدرکات ذهنی می باشند این نظریه در باب زبان نیز صادق است،پس بدلیل آنکه ارتباط زبانی از طریق سمع و تصور حاصل می شود برای شناخت زیبایی های آن می توان زبان را به دو لایه بیرونی یا لفظی که مربوط به لذات سمعی هستند، و لایه درونی یا معنایی که با صور ذهنی مرتبط هستند، تقسیم کرد. اینها همان اموری هستند که یک منتقد ادبی قرار است آنها را بر اساس یک سری از پیش فرض ها بهبود بخشد. بدین معنا که منتقد ابتدا نواقص یک اثر ادبی را بر اساس معرفت کامل ادبی خود تشخیص داده، سپس آنها را تا آگاهی و شناخت کامل خود ارتقا می دهد.اما آیا معیار ثابت و مشخصی جهت شناخت و سنجش زیبایی های زبان وجود دارد؟
زبان یک ساختار است، ساختاری که مفهوم و تصور ذهنی حاصل از خارج را با آنچه که ما برای نشان دادن آنها قرار داده ایم، پیوند می دهد ما زبان را برای بیان مفاهیم ذهنی خود قرار داده ایم و بدنبال آن دستورات و قواعدی را برای استفاده از آن بر گزیدیم و بدین وسیله سبک و سیاق را در استفاده از زبان خود بوجود آوردیم. کسانی آمدند و بنا به دلایل، اندیشه وعقاید خود از دستور و قواعد آن سبک زبانی موجود پیروی نکردند، که این امر باعث بوجود آمدن سبک های جدید و نو در استفاده از زبان شد و بدنبال آن در زبان زیبایی های جدید وادبیات نو پدید آمد و باید اطمینان داشت آنچه که زمان، امروز به ما آموخته است این است که زبان و زیبایی های آن به دلیل وجود همان اصول ذاتی زیباشناسی که در وجود ما قرار دارند، هیچگاه ثابت نخواهند ماند، اما همیشه و در هر زمان مستلزم به پیروی از دستور و قواعدی کلی هستیم که امروز بر زبان ما حاکم است. پس آنچه را که ما امروز بعنوان معیاری برای سنجش و قضاوت ادبیات باید بشناسیم همان چیزی است که موجود است. حال در هر زمانی که هستیم می توانیم با این چند پرسش واحد که: کلیت اثر با تعاریف و شناختی که از موضوع اصلی اثر مانند شعر، نثر و.. در ادبیات داریم چقدر همخوانی دارد؟ در یک اثر از قواعد و زیبایی های موجود زبان به چه اندازه ای استفاده شده است، با آنچه را که از زبان به کار گرفته چه زیبایی جدید و تازه ای در لایه های درونی و بیرونی اثر خلق شده است؟ با بیان دلایل به یک نقد سودمند ادبی بپردازیم.
فراموش نکنیم نقد، بیان نقص و عیوب یک اثر، و در عین حال حفظ آبروی آن است و رسالت یک منتقد قضاوت صحیح است. همانگونه که یک قاضی نمی تواند بدون دلیل هیچ شخصی را مجرم تلقی کند، هیچگاه یک منتقد نیز نمی تواند بدون دلیل و منطق و بر اساس سلایق شخصی خود اثری را قضاوت و نقد کند، و بلعکس آن همانقدر که شناخت و اصلاح شخص مجرم برای یک جامعه ی اجتماعی مفید است به همانگونه شناخت و اصلاح نقاط ضعف یک اثر ادبی برای جامعه ادبی بسیار سود مند است. پس کلی گویی و عیب جویی خالی از دلیل و مستندات می تواند قاتل یک اثر در لباس نقد ادبی باشد، که عواقب و آثارمنفی آن علاوه بر خود اثر، گریبان گیر جامعه ادبی نیز خواهند شد.