کلاه فروش عاقل و داستان میمون

تالار گفتگو زوم تر ورود به تالار گفتگو زوم تر

روزی روزگاری یک کلاه فروش بود که کلاه می ساخت و در بازار اطراف می فروخت.

یک روز قصد داشت برای فروش کلاه به شهر دیگری برود. بنابراین، او تمام کلاه های خود را در جعبه ای جمع کرد و سفر خود را آغاز کرد.

در راه رفتن به بازار شهر دیگر، خسته شد. بنابراین، تصمیم گرفت زیر یک درخت بزرگ بنیان کمی استراحت کند و بخوابد.

پس از مدتی، کلاه فروش از خواب بیدار شد و به اطراف نگاه کرد. دید که جعبه درپوشش خالی است. وقتی جعبه اش را خالی دید، شوکه شد.

او با خودش فکر کرد: «ماهها طول کشید تا آن کلاه ها را بسازم. من باید آنها را پیدا کنم.»

سریع شروع کرد به دنبال کلاه هایش به اینجا و آنجا نگاه می کند. در کمال تعجب دید که میمون های زیادی روی آن درخت بنیان بازی می کنند که زیر آن خوابیده است.

او دید که همه میمون‌ها کلاه‌هایش را بر سر دارند و مشغول بازی هستند.

فروشنده عصبانی شد و کلاه فروش با عصبانیت چند سنگ از زمین برداشت و روی میمون انداخت تا کلاهش را پس بگیرد.

در عوض میمون ها نیز شروع به پرتاب سنگ روی کلاه فروش کردند.

پس از مدتی، کلاه فروش متوجه شد که میمون ها از کارهای او تقلید می کنند. کمی فکر کرد و ایده ای به ذهنش رسید.

کلاه خودش را از سرش برداشت و روی زمین انداخت.

وقتی میمون این اقدام کلاه فروش را دید، بلافاصله شروع به تقلید از آن کردند و شروع به پرتاب کلاه از سر به زمین کردند.

به محض اینکه میمون کلاه‌ها را پرت کرد، کلاه‌فروش تمام کلاه‌هایش را جمع کرد و آن‌ها را در جعبه گذاشت و رفت.

اخلاقی:
خرد قدرتمندتر از قدرت است.


کلمات کلیدی جستجو: واکنش نشان ندهید، اما عاقلانه عمل کنید داستان های اخلاقی کلاسیک کوتاه، داستان تفکر خردمندانه میمون و کلاه فروش

کلاه فروش عاقل و داستان میمون

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا