پاسخ ست به سوال مهاتما

داستان کوتاه خواندنی

تالار گفتگو زوم تر ورود به تالار گفتگو زوم تر

روزی در شهری، ست (مرد ثروتمند) که پارسا بود زندگی می کرد. هر گاه مهاتما یا سادو به شهرش می آمد، آنها را به خانه خود دعوت می کرد و به آنها خدمت می کرد.

یک روز یک ماهاتما به خانه شیث آمد. ست و ستانی (همسر مرد ثروتمند) از مهاتما استقبال کردند و به او غذا دادند. پس از مدتی، ست برای چند کار به بازار رفت.

پس از خوردن غذا، در حالی که منتظر بازگشت ست بود، مهاتما جی از ستانی سؤال کرد.

سوال اول این بود که چند فرزند دارید؟

ستانی پاسخ داد: به لطف خدا چهار فرزند داریم.

سوال دوم این بود که ثروت شما چقدر است؟

ستانی پاسخ داد: به لطف خدا مردم ما را لخپاتیس می نامند.

در همین حین، ست جی از بازار برگشت. بعداً، ست جی با مهاتما رفت تا او را بدرقه کند. در راه، مهاتما جی همین سوال را از ست جی پرسید.

سوال اول این بود که چند فرزند دارید؟

ست پاسخ داد: من یک پسر دارم.

مهاتما شروع کرد به فکر کردن، انگار شیث دروغ میگه، زنش گفت چهار تا بچه دارن و من خودم وقتی اونجا بودم دیدم 3-4 تا بچه میرفتن و میرفتن و میگه فقط یک پسر داره..!!

مهاتما سوال دوم را پرسید: ثروت شما چقدر است؟

ست پاسخ داد: دارایی من بیست و پنج هزار روپیه است.

مهاتما جی دوباره متحیر شد زیرا ستانی گفت که مردم به آنها لخپاتیس می گویند. این همه کارخانه و تجارت دارند و می گوید پولش بیست و پنج هزار تومان است..!!

حالا مهاتما جی سوال سوم را پرسید – ست جی چند سالته؟

ست پاسخ داد: سن من 40 سال است.

مهاتما از شنیدن این جواب تعجب کرد چون ست شبیه مرد 75 ساله بود و سنش را 40 سال می گوید..!!

مهاتما جی نفهمید و پرسید – ست جی، چرا دروغ می گویی؟

ست جی با دست بسته گفت: ماهاراج! دروغ گناه است، به خصوص دروغ گفتن قدیس گناه بزرگتر است.

اولین سوال شما در مورد فرزندان من بود. در واقع من چهار پسر دارم اما فقط یک پسر مطیع دارم. من او را فقط پسرم می دانم.

چگونه کسانی که از من اطاعت نمی کنند پسران من باشند؟

سوال دوم شما در مورد پول من بود. من مال خود را برای کسانی می دانم که در راه صدقه هستند. من فقط بیست و پنج هزار روپیه در زندگی ام در راه صدقه سرمایه گذاری کرده ام، این ثروت واقعی من است.

مال من چگونه است وقتی که دوستان و نزدیکانم پس از مرگم آن را می برند؟

در سوال سوم شما سن من را پرسیده اید. چهل سال پیش با حکیمی مثل تو آشنا شدم. با پناه بردن به پای او، از آن زمان به عمل بهاجان و حکیم خدمت می کردم.

به همین دلیل این دوره چهل ساله را سن خودم می دانم.


کلمات کلیدی جستجو: پاسخ ست به سوال مهاتما (حتما بخوانید)، مرد ثروتمند راهی برای اندیشیدن به داستان زیبا برای فکر کردن به زندگی، داستان برای به اشتراک گذاشتن با خانواده و دوستان، داستان با معنای عمیق برای بزرگسالان، داستان با یادگیری برای زندگی، بهترین داستان انگیزشی برای اینکه بزرگسالان زندگی را درک کنند، واقعاً مال شما چیست؟ داستان کوتاه برای به اشتراک گذاشتن

پاسخ ست به سوال مهاتما

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا