حافظ , سعدی , مولانا , خیام , نظامی گنجوی , فردوسی , بابا طاهر , عطار نیشابوری , شاملو , پروین اعتصامی , سهراب سپهری و…
مشاعره با حرف ع | شعر با ع
مشاعره با ع از حافظ
عیبِ رندان مَکُن ای زاهدِ پاکیزه سرشت
که گناهِ دگران بر تو نخواهند نوشت
☆☆✿☆☆
عکسِ رویِ تو چو در آینهٔ جام افتاد
عارف از خندهٔ مِی در طمعِ خام افتاد
☆☆✿☆☆
عشقِ تو نهالِ حیرت آمد
وصلِ تو کمالِ حیرت آمد
☆☆✿☆☆
عید است و آخِرِ گُل و یاران در انتظار
ساقی به رویِ شاه ببین ماه و مِی بیار
☆☆✿☆☆
← مشاعره با ع →
عشقبازیّ و جوانیّ و شرابِ لَعلْ فام
مجلسِ اُنس و حریفِ همدم و شُربِ مدام
☆☆✿☆☆
عاشقِ رویِ جوانی خوشِ نوخاستهام
وز خدا دولتِ این غم به دعا خواستهام
☆☆✿☆☆
عمریست تا من در طلب، هر روز گامی میزنم
دستِ شفاعت هر زمان در نیک نامی میزنم
☆☆✿☆☆
عمریست تا به راه غمت رو نهادهایم
روی و ریای خلق به یک سو نهادهایم
☆☆✿☆☆
عیشم مدام است از لعل دلخواه
کارم به کام است الحمدلله
☆☆✿☆☆
عمر بگذشت به بیحاصلی و بوالهوسی
ای پسر جام میام ده که به پیری برسی
☆☆✿☆☆
عقل اگر داند که دل در بندِ زُلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پیِ زنجیرِ ما
☆☆✿☆☆
مشاعره با ع از سعدی
عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست
کان که عاشق شد از او حکم سلامت برخاست
☆☆✿☆☆
عیب یاران و دوستان هنر است
سخن دشمنان نه معتبر است
☆☆✿☆☆
← مشاعره با ع →
عشرت خوش است و بر طرف جوی خوشتر است
می بر سماع بلبل خوشگوی خوشتر است
☆☆✿☆☆
عشق در دل ماند و یار از دست رفت
دوستان دستی که کار از دست رفت
☆☆✿☆☆
عیب جویانم حکایت پیش جانان گفتهاند
من خود این پیدا همیگویم که پنهان گفتهاند
☆☆✿☆☆
عیبی نباشد از تو که بر ما جفا رود
مجنون از آستانه لیلی کجا رود
☆☆✿☆☆
عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم
یا گناهیست که اول من مسکین کردم
☆☆✿☆☆
عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم
شاکر نعمت و پرورده احسان بودم
☆☆✿☆☆
عهد کردیم که بی دوست به صحرا نرویم
بی تماشاگه رویش به تماشا نرویم
☆☆✿☆☆
عمرم به آخر آمد عشقم هنوز باقی
وز می چنان نه مستم کز عشق روی ساقی
☆☆✿☆☆
← مشاعره با ع →
عشق سعدی نه حدیثیست که پنهان ماند
داستانیست که بر هر سر بازاری هست
☆☆✿☆☆
عشق جانان در جهان هرگز نبودی کاشکی
یا چو بود اندر دلم کمتر فزودی کاشکی
☆☆✿☆☆
عمری به بوی یاری کردیم انتظاری
زآن انتظار ما را نگشود هیچ کاری
مشاعره با حرف ع از مولانا
عشق تو آورد قدح پر ز بلاها
گفتم می مینخورم پیش تو شاها
☆☆✿☆☆
عطارد مشتری باید متاع آسمانی را
مهی مریخ چشم ارزد چراغ آن جهانی را
☆☆✿☆☆
عقل دریابد تو را یا عشق یا جان صفا
لوح محفوظت شناسد یا ملایک بر سما
☆☆✿☆☆
عاشقان را گر چه در باطن جهانی دیگرست
عشق آن دلدار ما را ذوق و جانی دیگرست
☆☆✿☆☆
عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست
هر چه گفت و گوی خلق آن ره ره عشاق نیست
☆☆✿☆☆
← مشاعره با ع →
عجب ای ساقی جان مطرب ما را چه شدست
هله چون مینزند ره ره او را کی زدست
☆☆✿☆☆
عاشقان را جست و جو از خویش نیست
در جهان جوینده جز او بیش نیست
☆☆✿☆☆
عاشقی و بیوفایی کار ماست
کار کار ماست چون او یار ماست
☆☆✿☆☆
عشوه دشمن بخوردی عاقبت
سوی هجران عزم کردی عاقبت
☆☆✿☆☆
عاشق آن قند تو جان شکرخای ماست
سایه زلفین تو در دو جهان جای ماست
☆☆✿☆☆
عشق جز دولت و عنایت نیست
جز گشاد دل و هدایت نیست
☆☆✿☆☆
عاشق دلبر مرا شرم و حیا چرا بود
چونک جمال این بود رسم وفا چرا بود
☆☆✿☆☆
عاشق شده ای ای دل سودات مبارک باد
از جا و مکان رستی آن جات مبارک باد
☆☆✿☆☆
← شعر با ع →
عاشق به سوی عاشق زنجیر همیدرد
دیوانه همیگردد تدبیر همیدرد
☆☆✿☆☆
عاشق چو منی باید میسوزد و میسازد
ور نی مثل کودک تا کعب همیبازد
☆☆✿☆☆
عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد
برگیر و دهل میزن کان ماه پدید آمد
☆☆✿☆☆
عجب آن دلبر زیبا کجا شد
عجب آن سرو خوش بالا کجا شد
☆☆✿☆☆
عشق عاشق را ز غیرت نیک دشمن رو کند
چونک رد خلق کردش عشق رو با او کند
☆☆✿☆☆
علتی باشد که آن اندر بهاران بد شود
گر زمستان بد بود اندر بهاران صد شود
☆☆✿☆☆
عاشقان بر درت از اشک چو باران کارند
خوش به هر قطره دو صد گوهر جان بردارند
☆☆✿☆☆
← شعر با حرف ع →
عید بگذشت و همه خلق سوی کار شدند
زیرکان از پی سرمایه به بازار شدند
☆☆✿☆☆
عشق اکنون مهربانی میکند
جان جان امروز جانی میکند
☆☆✿☆☆
عمر بر اومید فردا میرود
غافلانه سوی غوغا میرود
☆☆✿☆☆
عاشقان پیدا و دلبر ناپدید
در همه عالم چنین عشقی که دید
☆☆✿☆☆
عید آمد و خوش آمد دلدار دلکش آمد
هر مردهای ز گوری برجست و پیشش آمد
☆☆✿☆☆
عشق تو مست و کف زنانم کرد
مستم و بیخودم چه دانم کرد
☆☆✿☆☆
عاشقانی که باخبر میرند
پیش معشوق چون شکر میرند
☆☆✿☆☆
عید بر عاشقان مبارک باد
عاشقان عیدتان مبارک باد
☆☆✿☆☆
← مشاعره با ع →
عشق را جان بیقرار بود
یاد جان پیش عشق عار بود
☆☆✿☆☆
عشق جانان مرا ز جان ببرید
جان به عشق اندرون ز خود برهید
☆☆✿☆☆
عشق مرا بر همگان برگزید
آمد و مستانه رخم را گزید
☆☆✿☆☆
عاشقی در خشم شد از یار خود معشوق وار
گازری در خشم گشت از آفتاب نامدار
☆☆✿☆☆
عرض لشکر میدهد مر عاشقان را عشق یار
زندگان آن جا پیاده کشتگان آن جا سوار
☆☆✿☆☆
عزم رفتن کردهای چون عمر شیرین یاد دار
کردهای اسب جدایی رغم ما زین یاد دار
☆☆✿☆☆
عقل بند ره روان و عاشقانست ای پسر
بند بشکن ره عیان اندر عیانست ای پسر
☆☆✿☆☆
عشق را با گفت و با ایما چه کار
روح را با صورت اسما چه کار
☆☆✿☆☆
عمر که بیعشق رفت هیچ حسابش مگیر
آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر
☆☆✿☆☆
عشق جانست عشق تو جانتر
لطف درمان وز تو درمانتر
☆☆✿☆☆
عاشقان را شد مسلم شب نشستن تا به روز
خوردنی و خواب نی اندر هوای دلفروز
☆☆✿☆☆
عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش
خون انگوری نخورده باده شان هم خون خویش
☆☆✿☆☆
عقل آمد عاشقا خود را بپوش
وای ما ای وای ما از عقل و هوش
☆☆✿☆☆
عشق خامش طرفهتر یا نکتههای چنگ چنگ
آتش ساده عجبتر یا رخ من رنگ رنگ
☆☆✿☆☆
عاشقی و آنگهانی نام و ننگ
او نشاید عشق را ده سنگ سنگ
☆☆✿☆☆
عشوه دادستی که من در بیوفایی نیستم
بس کن آخر بس کن آخر روستایی نیستم
☆☆✿☆☆
عقل گوید که من او را به زبان بفریبم
عشق گوید تو خمش باش به جان بفریبم
☆☆✿☆☆
عاشقم از عاشقان نگریختم
وز مصاف ای پهلوان نگریختم
☆☆✿☆☆
عاشقی بر من پریشانت کنم
کم عمارت کن که ویرانت کنم
☆☆✿☆☆
عاقبت ای جان فزا نشکیفتم
خشم رفتم بیشما نشکیفتم
☆☆✿☆☆
عالم گرفت نورم بنگر به چشمهایم
نامم بها نهادند گر چه که بیبهایم
☆☆✿☆☆
← مشاعره با ع →
عاشق روی جان فزای توییم
رحمتی کن که در هوای توییم
☆☆✿☆☆
عشق تو آورد قدح پر ز بلای دل من
گفتم می می نخورم گفت برای دل من
☆☆✿☆☆
عشق است بر آسمان پریدن
صد پرده به هر نفس دریدن
☆☆✿☆☆
عقل از کف عشق خورد افیون
هش دار جنون عقل اکنون
☆☆✿☆☆
عاشقان نالان چو نای و عشق همچون نای زن
تا چهها در می دمد این عشق در سرنای تن
☆☆✿☆☆
عیشهاتان نوش بادا هر زمان ای عاشقان
وز شما کان شکر باد این جهان ای عاشقان
☆☆✿☆☆
عاشقان را مژدهای از سرفراز راستین
مژده مر دل را هزار از دلنواز راستین
☆☆✿☆☆
عید نمیدهد فرح بینظر هلال تو
کوس و دهل نمیچخد بیشرف دوال تو
☆☆✿☆☆
عاشقی بر من پریشانت کنم نیکو شنو
کم عمارت کن که ویرانت کنم نیکو شنو
☆☆✿☆☆
عشق بین با عاشقان آمیخته
روح بین با خاکدان آمیخته
☆☆✿☆☆
عشق تو از بس کشش جان آمده
کشتگانت شاد و خندان آمده
☆☆✿☆☆
عجب دلی که به عشق بت است پیوسته
عجبتر این که بتش پیش او است بنشسته
☆☆✿☆☆
عیش جهان پیسه بود گاه خوشی گاه بدی
عاشق او شو که دهد ملکت عیش ابدی
☆☆✿☆☆
عارف گوینده اگر تا سحر صبر کنی
از جهت خسته دلان جان و نگهبان منی
☆☆✿☆☆
عاشق شو و عاشق شو بگذار زحیری
سلطان بچهای آخر تا چند اسیری
☆☆✿☆☆
عشق است دلاور و فدایی
تنهارو و فرد و یک قبایی
☆☆✿☆☆
عاشقان را آتشی وآنگه چه پنهان آتشی
وز برای امتحان بر نقد مردان آتشی
☆☆✿☆☆
عاقبت از عاشقان بگریختی
وز مصاف ای پهلوان بگریختی
☆☆✿☆☆
عشق تو خواند مرا کز من چه میگذری
نیکو نگر که منم آن را که مینگری
☆☆✿☆☆
عشق در کفر کرد اظهاری
بست ایمان ز ترس زناری
☆☆✿☆☆
عزیزی و کریم و لطف داری
ولیکن دور شو، چون هوشیاری
☆☆✿☆☆
مشاعره با حرف ع از خیام
عمریست مرا تیره و کاریست نه راست
محنت همه افزوده و راحت کم و کاست
☆☆✿☆☆
عمرت تا کی به خودپرستی گذرد
یا در پی نیستی و هستی گذرد
مشاعره با ع از عراقی
عراقی بار دیگر توبه بشکست
ز جام عشق شد شیدا و سرمست
☆☆✿☆☆
عشق سیمرغ است، کورا دام نیست
در دو عالم زو نشان و نام نیست
☆☆✿☆☆
← مشاعره با ع →
عشق، شوری در نهاد ما نهاد
جان ما در بوتهٔ سودا نهاد
☆☆✿☆☆
عاشقی دانی چه باشد؟ بیدل و جان زیستن
جان و دل بر باختن، بر روی جانان زیستن
مشاعره با ع از شهریار
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایه هما را
☆☆✿☆☆
عشقی که درد عشق وطن بود درد او
او بود مرد عشق که کس نیست مرد او