مشاعره با حرف ز | شعر با ز

تالار گفتگو زوم تر ورود به تالار گفتگو زوم تر

حافظ , سعدی , مولانا , خیام , نظامی گنجوی , فردوسی , بابا طاهر , عطار نیشابوری , شاملو , پروین اعتصامی , سهراب سپهری و…

مشاعره با حرف ز | شعر با ز

مشاعره با ز از حافظ
زلف‌آشفته و خِوی‌کرده و خندان‌لب و مست
پیرهن‌چاک و غزل‌خوان و صُراحی در دست

☆✿☆

زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست
راه هزار چاره‌گر از چار سو ببست

☆✿☆

ز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حالِ مَردُمان چون است

☆✿☆

زاهدِ ظاهرپرست از حالِ ما آگاه نیست
در حقِ ما هر چه گوید جایِ هیچ اکراه نیست

☆✿☆
← مشاعره با ز →

زان یارِ دلنوازم شُکریست با شکایت
گر نکته دانِ عشقی بشنو تو این حکایت

☆✿☆

زاهدِ خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سرِ پیمان بِرَفت با سرِ پیمانه شد

☆✿☆

زهی خجسته زمانی که یار بازآید
به کامِ غمزدگان غمگُسار بازآید

☆✿☆

زبانِ خامه ندارد سرِ بیان فِراق
وگرنه شرح دهم با تو داستانِ فِراق

☆✿☆

زلف بر باد مَدِه تا ندهی بر بادم
ناز بُنیاد مَکُن تا نَکَنی بنیادم

☆✿☆

ز دستِ کوتهِ خود زیرِ بارم
که از بالابلندان شرمسارم

☆✿☆

ز در درآ و شبستان ما منور کن
هوای مجلس روحانیان معطر کن

☆✿☆

ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی

☆✿☆
← مشاعره با ز →

زین خوش رقم که بر گل رخسار می‌کشی
خط بر صحیفه گل و گلزار می‌کشی

☆✿☆

زان می عشق کز او پخته شود هر خامی
گر چه ماه رمضان است بیاور جامی

☆✿☆

ز دلبرم که رساند نوازش قلمی
کجاست پیک صبا گر همی‌کند کرمی

مشاعره با ز از سعدی
ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی بیار آن آب را
اول مرا سیراب کن وآنگه بده اصحاب را

☆✿☆

ز من مپرس که در دست او دلت چونست
ازو بپرس که انگشت‌هاش در خونست

☆✿☆

ز هر چه هست گزیرست و ناگزیر از دوست
به قول هر که جهان مهر برمگیر از دوست

☆✿☆

ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست
بیا بیا که غلام توام بیا ای دوست

☆✿☆

زهی رفیق که با چون تو سروبالاییست
که از خدای بر او نعمتی و آلاییست

☆✿☆

زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد
از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد

☆✿☆
← مشاعره با ز →

زنده شود هر که پیش دوست بمیرد
مرده دلست آن که هیچ دوست نگیرد

☆✿☆

زلف او بر رخ چو جولان می‌کند
مشک را در شهر ارزان می‌کند

☆✿☆

زنده کدام است بر هوشیار
آن که بمیرد به سر کوی یار

☆✿☆

زینهار از دهان خندانش
و آتش لعل و آب دندانش

☆✿☆

زهی سعادت من که‌م تو آمدی به سلام
خوش آمدی و علیک السلام و الاکرام

☆✿☆

ز دستم بر نمی‌خیزد که یک دم بی تو بنشینم
به جز رویت نمی‌خواهم که روی هیچ کس بینم

☆✿☆

زنده بی دوست خفته در وطنی
مثل مرده‌ایست در کفنی

مشاعره با حرف ز از مولانا
زهی باغ زهی باغ که بشکفت ز بالا
زهی قدر و زهی بدر تبارک و تعالی

☆✿☆

زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا
چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا

☆✿☆

ز روی تست عید آثار ما را
بیا ای عید و عیدی آر ما را

☆✿☆
← مشاعره با ز →

ز آتش شهوت برآوردم تو را
و اندر آتش بازگستردم تو را

☆✿☆

ز بهر غیرت آموخت آدم اسما را
ببافت جامع کل پرده‌های اجزا را

☆✿☆

ز بامداد سعادت سه بوسه داد مرا
که بامداد عنایت خجسته باد مرا

☆✿☆

ز پی غلامی تو چو بسوخت جان شاهان
به کدام روی گویم که چو من غلام داری

☆✿☆

ز سوز شوق دل من همی‌زند عللا
که بوک دررسدش از جناب وصل صلا

☆✿☆

زان شاهد شکرلب زان ساقی خوش مذهب
جان مست شد و قالب ای دوست مخسب امشب

☆✿☆
← شعر با ز →

زشت کسی کو نشد مسخره یار خوب
دست نگر پا نگر دست بزن پا بکوب

☆✿☆

زان شاه که او را هوس طبل و علم نیست
دیوانه شدم بر سر دیوانه قلم نیست

☆✿☆

ز همراهان جدایی مصلحت نیست
سفر بی‌روشنایی مصلحت نیست

☆✿☆

ز بعد وقت نومیدی امیدیست
به زیر کوری اندر سینه دیدیست

☆✿☆

زهی می کاندر آن دستست هیهات
که عقل کل بدو مستست هیهات

☆✿☆

ز میخانه دگربار این چه بویست
دگربار این چه شور و گفت و گویست

☆✿☆

ز آفتاب سعادت مرا شراباتست
که ذره‌های تنم حلقه خراباتست

☆✿☆

ز دام چند بپرسی و دانه را چه شدست
به بام چند برآیی و خانه را چه شدست

☆✿☆
← مشاعره با ز →

زهره عشق هر سحر بر در ما چه می‌کند
دشمن جان صد قمر بر در ما چه می‌کند

☆✿☆

ز خاک من اگر گندم برآید
از آن گر نان پزی مستی فزاید

☆✿☆

ز رویت دسته گل می‌توان کرد
ز زلفت شاخ سنبل می‌توان کرد

☆✿☆

زهره من بر فلک شکل دگر می‌رود
در دل و در دیده‌ها همچو نظر می‌رود

☆✿☆

ز سر بگیرم عیشی چو پا به گنج فروشد
ز روی پشت و پناهی که پشت‌ها همه رو شد

☆✿☆

ز باد حضرت قدسی بنفشه زار چه می‌شد
درخت‌های حقایق از آن بهار چه می‌شد

☆✿☆

ز بانگ پست تو ای دل بلند گشت وجود
تو نفخ صوری یا خود قیامت موعود

☆✿☆

ز عشق آن رخ خوب تو ای اصول مراد
هر آن که توبه کند توبه‌اش قبول مباد

☆✿☆

ز بعد خاک شدن یا زیان بود یا سود
به نقد خاک شوم بنگرم چه خواهد بود

☆✿☆

ز شمس دین طرب نوبهار بازآید
نشاط بلبله و سبزه زار بازآید

☆✿☆

زندگانی صدر عالی باد
ایزدش پاسبان و کالی باد

☆✿☆

زان ازلی نور که پرورده‌اند
در تو زیادت نظری کرده‌اند

☆✿☆

ز بامداد چه دشمن کشست دیدن یار
بشارتیست ز عمر عزیز روی نگار

☆✿☆

زلفی که به جان ارزد هر تار بشوریدش
بس مشک نهان دارد زنهار بشوریدش

☆✿☆

ز هدهدان تفکر چو دررسید نشانش
مراست ملک سلیمان چو نقد گشت عیانش

☆✿☆
← مشاعره با ز →

ز خود شدم ز جمال پر از صفا ای دل
بگفتمش که زهی خوبی خدا ای دل

☆✿☆

زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم
گوش بنه عربده را دست منه بر دهنم

☆✿☆

زهی سرگشته در عالم سر و سامان که من دارم
زهی در راه عشق تو دل بریان که من دارم

☆✿☆

زان می که ز بوی او شوریده و سرمستم
دریاب مرا ساقی والله که چنینستم

☆✿☆

ز زندان خلق را آزاد کردم
روان عاشقان را شاد کردم

☆✿☆

زنهار مرا مگو که پیرم
پیری و فنا کجا پذیرم

☆✿☆

ز فلک قوت بگیرم دهن از لوت ببندم
شکم ار زار بگرید من عیار بخندم

☆✿☆

ز یکی پسته دهانی صنمی بسته دهانم
چو برویید نباتش چو شکر بست زبانم

☆✿☆

ز زخم دف کفم بدرید ای جان
چه بستی کیسه را دستی بجنبان

☆✿☆

ز اول بامداد سر مستی
ورنه دستار کژ چرا بستی؟!

☆✿☆

ز صبحگاه فتادم به دست سرمستی
نهاده جام چو خورشید بر کف دستی

☆✿☆

ز بامداد دلم می‌جهد به سودایی
ز بامداد پگه می‌زند یکی رایی

☆✿☆

ز آب تشنه گرفته‌ست خشم می‌بینی
گرسنه آمد و با نان همی‌کند بینی

☆✿☆

ز بامداد دلم می‌پرد به سودایی
چو وام دار مرا می‌کند تقاضایی

☆✿☆

ز بامداد درآورد دلبرم جامی
به ناشتاب چشانید خام را خامی

☆✿☆

ز قیل و قال تو گر خلق بو نبردندی
ز حسرت و ز فراقت همه بمردندی

☆✿☆
← مشاعره با ز →

ز حد چون بگذشتی بیا بگوی که چونی
ز عشق جیب دریدی در ابتدای جنونی

☆✿☆

زان خاک تو شدم تا بر من گهر بباری
چون موی از آن شدم من تا تو سرم بخاری

☆✿☆

ز کجا آمده‌ای می‌دانی
ز میان حرم سبحانی

☆✿☆

ز غم تو زار زارم هله تا تو شاد باشی
صنما در انتظارم هله تا تو شاد باشی

☆✿☆

ز بهار جان خبر ده هله ای دم بهاری
ز شکوفه‌هات دانم که تو هم ز وی خماری

☆✿☆

ز گزاف ریز باده که تو شاه ساقیانی
تو نه‌ای ز جنس خلقان تو ز خلق آسمانی

☆✿☆

ز کجایی ز کجایی هله ای مجلس سامی
نفسی در دل تنگی نفسی بر سر بامی

☆✿☆

ز مهجوران نمی‌جویی نشانی
کجا رفت آن وفا و مهربانی

☆✿☆

ز هر چیزی ملول است آن فضولی
ملولش کن خدایا از ملولی

☆✿☆

ز ما برگشتی و با گل فتادی
دو چشم خویش سوی گل گشادی

☆✿☆

زان جای بیا خواجه بدین جای نه جایی
کاین جاست تو را خانه کجایی تو کجایی

☆✿☆

زهی چشم مرا حاصل شده آیین خون ریزی
ز هجران خداوندی شمس الدین تبریزی

مشاعره با ز از عراقی
ز خواب، نرگس مست تو سر گران برخاست
خروش و ولوله از جان عاشقان برخاست

☆✿☆

ز اشتیاق تو، جانا، دلم به جان آمد
بیا، که با غم تو بر نمی‌توان آمد

☆✿☆

زان پیش که دل ز جان برآید
جان از تن ناتوان برآید

☆✿☆

ز غم زار و حقیرم، با که گویم؟
ز غصه می‌بمیرم، با که گویم؟

☆✿☆

ز دلتنگی به جانم با که گویم؟
ز غصه ناتوانم، با که گویم؟

☆✿☆
← مشاعره با ز →

ز دل، جانا، غم عشقت رها کردن توان؟ نتوان
ز جان، ای دوست، مهر تو جدا کردن توان؟ نتوان

☆✿☆

ز اشتیاق تو جانم به لب رسید، کجایی؟
چه باشد ار رخ خوبت بدین شکسته نمایی؟

☆✿☆

ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی
چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی

☆✿☆

زهی! جمال تو رشک بتان یغمایی
وصال تو هوس عاشقان شیدایی

مشاعره با ز از شهریار
زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را
ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را

☆✿☆

زندگی شد من و یک سلسله ناکامی‌ها
مستم از ساغر خون جگرآشامی‌ها

☆✿☆

زین همرهان همراز من تنها توئی تنها بیا
باشد که در کام صدف گوهر شوی یکتا بیا

☆✿☆
← مشاعره با ز →

زلف او برده قرار خاطر از من یادگاری
من هم از آن زلف دارم یادگاری بیقراری

☆✿☆

ز دریچه های چشمم نظری به ماه داری
چه بلند بختی ای دل که به دوست راه داری

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا