داستان های کوتاه دوستی با اخلاق

تالار گفتگو زوم تر ورود به تالار گفتگو زوم تر

داستان 1: دو دوست و داستان خرس

یک بار دو دوست بودند، سمیر و راوی. یک روز هر دو تصمیم گرفتند به شهر بروند.

روز بعد، هر دو سفر خود را آغاز کردند، در راه به جنگل رفتند و از طبیعت لذت بردند.

ناگهان دیدند خرسی به طرف آنها می آید و ترسیدند.

سامیر که همه چیز را در مورد بالا رفتن از درخت می دانست. او به دوستش فکر نکرد و به سرعت از نزدیکترین درخت بالا رفت.

راوی هیچ ایده ای نداشت که چگونه از درخت بالا برود.

نمی دانست چه کند، با خود فکر کرد و به یاد آورد که خرس ها ترجیح نمی دهند اجساد مرده را بخورند.

پس درست همان موقع روی زمین افتاد و نفسش حبس شد. خرس آمد و او را بو کرد و فکر کرد مرده است و رفت.

وقتی خرس رفت، سمیر پایین آمد و از راوی پرسید: “خرس در گوشش چه زمزمه کرد؟”

سامیر پاسخ داد: “خرس از من خواست که از دوستانی مثل تو دوری کنم.”

اخلاقی:
یک دوست در نیاز، دوست در عمل است.


ماسه و سنگ بهترین دوستان داستان کوتاه با اخلاقداستان 2: داستان شن و سنگ.!

زمانی دو دوست صمیمی در صحرا قدم می زدند. در طول مسیر، آنها با هم مشاجره کردند و یکی از دوستان به صورت دیگری سیلی زد.

کسی که سیلی خورد زخمی شد اما چیزی به او نگفت اما خم شد و روی شن نوشت:

“امروز بهترین دوستم به صورتم سیلی زد.”

سپس به راه رفتن ادامه دادند اما تا زمانی که یک واحه پیدا کردند صحبت نکردند. آنجا تصمیم گرفتند حمام کنند. یکی که سیلی خورده بود در منجلاب گیر کرد و شروع به غرق شدن کرد، دوستش او را نجات داد.

پس از اینکه دوست از غرق شدن نزدیک شد، روی سنگی نوشت:

“امروز بهترین دوستم مرا نجات داد.”

دوستانی که سیلی زدند و بهترین دوستش را نجات دادند از او پرسیدند: «بعد از اینکه تو را آزار دادم، تو روی شن و حالا روی سنگ نوشتی. چرا؟”

دوست پاسخ داد:وقتی کسی به ما صدمه می زند، باید آن را روی ماسه بنویسیم تا بادهای بخشش آن را پاک کنند. اما وقتی کسی برای ما کار خوبی کرد، باید آن را روی سنگی حک کنیم که هیچ بادی نتواند آن را پاک کند.

داستان های کوتاه دوستی با اخلاق

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا