داستان های کوتاه در مورد مبارزات زندگی

تالار گفتگو زوم تر ورود به تالار گفتگو زوم تر

داستان 1: سوال پیرمرد از مقدس..!!

روزی پیرمردی که پسرش اخیراً بر اثر تصادف فوت کرده بود با مرد مقدسی آشنا شد که به روستای آنها آمده بود. پیرمرد از مرگ پسرش بسیار مضطرب و اندوهگین بود.

نزد مرد مقدسی رفت و گفت: می توانی کمکم کنی؟ میشه بگی چرا پسرم مرده؟”

مرد مقدس پاسخ داد: اول به تو می گویم. برو در تمام دهکده خانه ای پیدا کن که هیچ کس در آن نمرده باشد.

پیرمرد از خانه به خانه رفت و پرسید که آیا کسی در آن خانه مرده است؟ او به تمام خانه های روستا رفت و سپس نزد آن حضرت بازگشت.

پیرمرد پس از بازگشت نزد مرد مقدس گفت: من به تک تک خانه ها رفتم، اما حتی یک خانه در روستا نیست که هیچ کس در آن نمرده باشد.

مرد مقدس پاسخ داد: آیا هنوز می خواهی بدانی پسرت چرا مرد؟

پیرمرد پاسخ داد: “نه، الان فهمیدم. ممنون که به من کمک کردی.”

اخلاقی:
مرگ بخشی از چرخه زندگی است و انکار آن به معنای انکار زندگی همانگونه که هست است. آگاهی از مرگ ما را قادر می سازد تا زندگی را در کلیت آن درک کنیم.

********************************************** *******

داستان های کوتاه درباره مبارزات زندگی - داستان اخلاقی پادشاه التماس به خداداستان 2: پادشاه در حال دعا با خدا..؟؟

زمانی یک زاهد در جنگل زندگی می کرد. او ساکت و مشهور بود و مردم به ملاقاتش می رفتند. یک روز گوشه نشین می خواست کاری برای مردم انجام دهد اما پولی نداشت تصمیم گرفت برای کمک نزد پادشاه برود.

زاهد در قصر مورد استقبال قرار گرفت. وقتی زاهد آمد، شاه مشغول انجام نماز بود. زاهد در نمازخانه گوشه ای که پادشاه در حال انجام نمازش بود نشست.

گوشه نشین شنید که پادشاه دعا می کرد: “پروردگارا، به من پول بده… ثروت بده…” و غیره.

پس از شنیدن گوشه نشین از جا برخاست تا برود، اما در حالی که زاهد در حال رفتن بود، پادشاه به او امضا داد که منتظر بماند.

پس از پایان نماز، شاه به گوشه نشین گفت: «به دیدن من آمدی.. اما بدون اینکه چیزی بگویی می روی؟ چرا؟؟”

گوشه نشین پاسخ داد: اعلیحضرت، حالا فهمیدم که لازم نیست شما را در این مورد اذیت کنم.

کینگ اصرار کرد که گوشه نشین بماند و دلیل آمدن را به من بگوید. زاهد گفت: اعلیحضرت، من اینجا آمدم تا از شما پول بخواهم، اما اکنون باید بروم.

کینگ پاسخ داد: پس چرا بی پول می روی؟

زاهد پاسخ داد: “وقتی تو را در حال دعا دیدم، متوجه شدم که تو خیلی گدا بودی… تو از خدا برای ثروت و پول دعا می کردی. اونجا با خودم فکر کردم.. چرا باید از خود یک گدا التماس کنم؟ اگر باید التماس کنم، بگذار از خدا التماس کنم.»

اخلاقی:
ما باید به خدا اعتماد کنیم زیرا او برای همه چیز ما را فراهم می کند. اگر می خواهید چیزی بخواهید از خدا دعا کنید.


کلمات کلیدی : داستان های کوتاه در مورد مبارزات زندگی – توصیه های انسان مقدس داستان های انگیزشی، داستان اخلاقی پادشاه التماس به خدا، داستان های یادگیری برای درس زندگی به زبان انگلیسی

داستان های کوتاه در مورد مبارزات زندگی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا