روزی در شهری مرد ثروتمندی زندگی می کرد. او تجارت بسیار موفقی داشت. او با مردی آشنا شد که هر روز به مغازه اش سر می زد. با گذشت زمان آنها با هم دوست شدند.
یک روز مرد ثروتمند مجبور شد با خانواده اش به خارج از شهر برود. او نگران پولی بود که در خانه نگهداری می شد.
او با این در مورد خانواده اش صحبت کرد، آنها به او پیشنهاد کردند که از دوستش کمک بخواهد.
مرد ثروتمند فکر میکرد که دوستش بیشتر اوقات با او میماند، اما با این حال هرگز فرصتی برای آزمایش وفاداری دوستانش پیدا نکرد و نمیدانست که آیا باید به درآمد زندگیاش اعتماد کند یا خیر.
هنوز مرد ثروتمندی با دوستش تماس گرفت و مشکلش را به او گفت و بعد برای آوردن کلیدهای کمدش که پولش را در آن نگه می داشت به داخل رفت و کلیدهای کمدش را به او داد و با خانواده اش رفت.
پس از چند روز، مرد ثروتمندی به شهر خود بازگشت. روز بعد دوستش را از بازگشتش به شهر خبر داد و او را به خانه اش دعوت کرد.
دوست به محض ورود به خانه او شروع به داد و فریاد کرد: «به من اعتماد نکردی؟ چرا تو کمدت سنگ گذاشته بودی؟؟ و اگر آنجا پول نگذاشته بودی پس چرا کلید آن قفسه را به من دادی؟»
همه در خانه از شنیدن حرف دوستش شوکه شدند. مرد ثروتمند لبخندی زد و گفت: «اما از کجا میدانی داخل آن کمد چه چیزی بود؟ حتما در غیاب من آن قفسه را باز کردی.»
دوست سکوت کرد مرد ثروتمند ادامه داد: “من آن سنگ ها را داخل آن کمد نگه داشته بودم، زیرا می خواستم دوستی شما را آزمایش کنم.”
گفتن این مرد ثروتمند از او خواست که برود و دیگر او را ملاقات نکند. دوست شرمنده خانه اش را ترک کرد.
اخلاقی:
همیشه قبل از تی دو بار فکر کنیدزنگ زدن کسی دوست پیدا کردن خوب است اما نباید فقط کورکورانه به کسی اعتماد کرد.
کلمات کلیدی: داستان های اخلاقی دوستی – قبل از اعتماد کردن به داستان دو بار فکر کنید، وفاداری دوستان را آزمایش کنید/ یاد بگیرید چگونه عاقلانه دوستان بسازید