ارزش سنگ در مکان های مختلف – داستان پدر پسر

تالار گفتگو زوم تر ورود به تالار گفتگو زوم تر

روزی پسری نزد پدرش رفت و پرسید: پدر جان چه ارزشی دارد؟

پدر لبخندی زد و گفت: “اگر واقعاً می خواهی ارزش زندگی خود را بفهمی، پس باید همانطور که من می گویم عمل کنی.”

پسر موافقت کرد.

پدر سنگی خرید و به پسرش داد و گفت: پسر، این سنگ را به بازار کنار جاده ببر و در جایی بنشین. اگر کسی قیمت آن را می پرسد، فقط دو انگشت خود را بالا ببرید. به یاد داشته باشید که باید آن را به خانه برگردانید.»

پسر آن سنگ را دید و فکر کرد که چرا کسی چنین سنگ ساده ای را بخرد. با این حال به قول پدرش به بازار رفت و مدتی بود آنجا نشسته بود که پیرزنی پیش او آمد و پرسید: قیمت این سنگ چقدر است؟

پسر چیزی نگفت، فقط دو انگشتش را به قول پدرش بالا آورد.

زن با دیدن آن گفت: «باشه. من آماده خرید این سنگ به قیمت 200 تومان هستم.

پسر آن سنگ را طبق دستور پدرش نفروخت و برگشت. او با خوشحالی به پدرش گفت که خانم حاضر است آن را به قیمت 200 ریال بخرد.

حالا پدرش گفت: «این بار به موزه برو. در آنجا هم اگر کسی از شما قیمت این سنگ را پرسید، مانند قبل، دو انگشت خود را بالا ببرید.»

پسر با سنگ به موزه رفت. در آنجا شخصی آن سنگ را دید و پرسید: قیمت آن چقدر است؟

پسر دوباره چیزی نگفت و فقط دو انگشتش را بالا آورد.

“خوب. 20 هزار. من آن را می خرم.» مرد پاسخ داد.

پسر از دانستن اینکه سنگ می تواند اینقدر ارزش داشته باشد شگفت زده شد. او از فروش دوباره آن سنگ خودداری کرد و به خانه بازگشت. همه چیز را به پدرش گفت.

حالا این پدر گفت: «حالا این سنگ را به مغازه سنگ‌های قیمتی می‌برید و آنجا هم اگر کسی از شما قیمت آن را بپرسد، فقط دو انگشت خود را بالا ببرید.»

پسر به سراغ سنگ‌سنگ رفت و با دیدن سنگ‌فروش بلافاصله پرسید: این سنگ را چطور داری؟ خیلی نادر است. من می خواهم این سنگ را بخرم. به من بگو، به چه قیمتی آن را می‌فروشی؟»

پسر بدون اینکه چیزی بگوید دو انگشتش را بالا آورد.

مرد با خوشحالی پاسخ داد: «مطمئنا. من آن را به قیمت 2 میلیون می خرم.

پسر دوباره تعجب کرد. او دوباره سنگ را نفروخت و به خانه برگشت.

پس از رسیدن به خانه، به پدرش گفت: «پدر، کسی حاضر است برای این سنگ 2 لک بدهد، برخی فقط 200 روپیه در حالی که دیگران آماده بودند 20 هزار تومان بدهند. چگونه این همه تفاوت وجود دارد؟»

پدر توضیح داد: «پسرم، از من خواستی که ارزش زندگیت را به تو بگویم. این پاسخ شماست.

زندگی خود را به جای این سنگ قرار دهید و سپس ارزش زندگی خود را تخمین بزنید. همانطور که قیمت این سنگ در جاهای مختلف متفاوت بود. در مورد زندگی هم همینطور است.

ارزش زندگی شما به جایی بستگی دارد که خودتان را قرار می دهید.


کلمات کلیدی جستجو: ارزش سنگ در مکان های مختلف – داستان پدر پسر، درس زندگی با معنای عمیق که پدر به پسرش داده است، پدر در حال آموزش درس زندگی به پسرش داستان کوتاه، ارزش داستان زندگی فرد با یادگیری برای زندگی، داستانی برای ایجاد انگیزه در کودکان، داستان به انگیزه یک برای درک بهتر زندگی، بیاموزید که مکان مناسب را برای خود بیابید داستان انگیزشی

ارزش سنگ در مکان های مختلف – داستان پدر پسر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا