گفتگوی خدا و مردی که در تصادف رانندگی جان باختند..
مرد – چی شده؟؟ من کجا هستم؟؟
خدا – تو مردی این یک تصادف رانندگی مرگبار بود.
مرد – کامیون بود .. می لغزید .. مُردم ؟؟
خدا – بله. اما دستت درد نکنه.. همه میمیرن.
مرد – من کجام؟؟ این آخرت است؟؟ تو خدایی؟؟
خدا – بله من هستم..
مرد – زنم بچه های من.. حالشون خوب میشه؟؟
خدایا – نگران نباش.. حالشون خوب میشه. بچههایتان شما را به خوبی به یاد خواهند آورد. همسرتان بیرون گریه میکند اما از درون راحت میشود. انصافا ازدواج شما در حال فروپاشی بود.
مرد – اوه.. خب حالا چی میشه؟ برم بهشت یا جهنم؟؟
خدا – هیچی… تو تناسخ خواهی شد..
مرد – پس.. هندوها درست میگفتن..
خدا – همه ادیان به روش خود حق دارند..
حالا خدا از انسان خواست که با او راه برود.. آنها از خلاء پیروی کردند.
مرد – جای خاصی میریم؟؟
خدا – هیچ چیز خاصی.. فقط گاهی وقت ها راه رفتن و صحبت کردن خوب است.
مرد – خب بعد چی؟؟ تناسخ چه فایده ای داره؟؟ وقتی دوباره متولد شوم مثل لوح خالی خواهم بود و هر کاری که در این زندگی انجام دادم اهمیتی نخواهد داشت.
خدا – نه.. نه.. دانش و تجربیاتت از تمام زندگی های گذشته ات.. فقط تو الان یادت نمیاد.
خدا از راه رفتن باز ایستاد و دستانش را روی شانه های مرد نگه داشت.
خداوند – روحت باشکوه و زیبا یک نوع انسان فقط می تواند کسری از آنچه شما هستید باشد..
مثل این است که بخشی از انگشت خود را در ظرفی فرو کنید تا ببینید آیا آن آب گرم است یا سرد و وقتی آن را بیرون می آورید، تمام تجربیاتی را که داشته است به دست آورده اید.
شما 50 سال است که انسان بوده اید و هشیاری عظیم خود را احساس نکرده اید، اما هیچ فایده ای برای انجام این کار بین هر زندگی که داشته اید وجود ندارد.
مرد – چند بار تناسخ پیدا کردم؟
خدا – بارها و در بسیاری از زندگی های مختلف. این بار شما در سال 500 بعد از میلاد به عنوان یک دختر دهقان تناسخ خواهید یافت.
مرد – پس فایده این همه چیه؟؟ چرا تناسخ دوباره و دوباره زمانی که من حتی چیزی به یاد نمی آوریم؟
خداوند – خوب، دلیلی که من این دنیا را ساختم برای این است که تو بالغ شوی.. با هر زندگی جدید رشد می کنی و بالغ می شوی و عقل بزرگتر و بزرگتر می شوی.
مرد – فقط برای من؟؟ بقیه چطور؟؟
خدا – همه فقط تجسم های متفاوتی از شما هستند.
مرد – چی…؟ من همه هستم؟ من هر انسانی هستم که زندگی کرد؟
خدا – حالا داری میفهمی..
مرد ساکت شد..
خداوند – هر بار که کسی را قربانی کردی، خودت را قربانی کردی. هر عمل محبت آمیزی که کردی در حق خودت انجام شد. هر احساسی که توسط هر انسانی تجربه شود توسط شما تجربه خواهد شد..
انسان مدتها فکر کرد..
مرد – پس چرا این همه کار میکنی؟؟
خدا – تا.. یه روزی تو هم مثل من بشی.. چون تو از جنس من هستی، تو بچه منی.
مرد – وای.. یعنی من خدا هستم؟؟
خدا – نه.. هنوز نه.. هنگامی که تمام زندگی هر انسانی را در تمام مدت زندگی کردی، آنقدر رشد کرده ای که به دنیا بیایی.
مرد – پس کل کیهان… فقط…
خدا – این فقط یک تخم مرغ است.. اکنون وقت آن است که به زندگی بعدی خود بروید..
کلمات کلیدی: بعد از مرگ چه اتفاقی می افتد؟ داستان هایی برای بیداری الهی – گفتگوی خدا و انسان، داستانی برای تغذیه روح معنوی شما، بشریت و روشنگری زندگی انسان