داستان یک پسر و دختر است. آنها سال ها بهترین دوست بودند و ساعت ها با تلفن صحبت می کردند و تمام روز به یکدیگر پیام می دادند. روزی نبود که با هم تماس نگیرند و صحبت نکنند. همه چیز عالی بود. آنها قبلاً در جمع یکدیگر خوشحال بودند و لذت می بردند.
اما یک روز پسر برای یک روز به دختر جواب نداد. دختر نگران شد و فهمید که چیزی اشتباه است. شب در اتاق او گریه می کرد و در آن زمان متوجه شد که او چقدر برای او مهم است.
روز بعد صبح به او زنگ زد. از پسر بود
پسر: سلام
دختر:خیلی خوشحالم که زنگ زدی دیروز چی شد؟
پسر: سرم شلوغ بود
(بعد از یک دقیقه سکوت)
پسر: به نظر من باید حرف نزنیم.
دختر: چی؟ اما چرا؟
پسر: ببخشید. خدا حافظ.
پس از این پسر تماس قطع شد. دختر شوکه شد او نمی توانست چیزی بفهمد و احساس تنهایی، طرد شده و شکسته می کرد. پس از فکر کردن، تصمیم گرفت آخرین تلاش را برای بازگرداندن او انجام دهد. بنابراین، او او را صدا کرد.
دختر: سلام
پسر: چرا به من زنگ میزنی؟
دختر: باید یه چیزی ازت بپرسم
پسر: برو جلو
دختر (با قلب سنگین): حالت خوبه؟
سعی کرد حرف بزند اما فکر کرد شاید واقعا برایش مهم نیست. او قطع کرد و خانه اش را ترک کرد و یک یادداشت گذاشت.
چند ساعت بعد پسر زنگ زد. این بود که به او اطلاع دهند که دختری با ماشین تصادف کرده و حالش وخیم است. پسر سریع به بیمارستان رفت و به ملاقات او رفت. کنارش نشسته بود و دستش را گرفته بود.
پسر: متاسفم که همش تقصیر منه اما… قول میدم جبران کنم.
دختر: من بهتر نمیشم!!
پسر: اینو نگو.
دختر: فقط یک چیز به من بگو چرا از من خواستی بروم؟
در پاسخ به این سوال پسرش حقیقت را به او بگو که مشکل قلبی دارد و نمیخواست او نگران شود زیرا خطر مرگ او وجود داشت.
پسر ادامه داد: “من این کار را کردم چون دوستت دارم…!!”
من هم تو را دوست دارم.. دختر گفت و قلبش از تپش ایستاد. درست بعد از 10 دقیقه پسر نیز به دلیل حمله قلبی فوت کرد. همانطور که او می توانست با این فکر زندگی کند که او به خاطر او مرده است.
اخلاقی:
اگر کسی را دوست داری پس جلوی او را نگیراحساسات ما هرگز مشکلات و احساسات خود را از کسی که به شما اهمیت می دهد و شما را دوست دارد پنهان نکنید.
کلمات کلیدی جستجو: دوستان دختر پسر عاشق – داستان های عاشقانه قلب، داستان کوتاه در مورد دوستی و عشق برای نوجوانان