گفتگوی مرد جوان و پسر کوچک..!! داستان هایی در مورد تجربیات زندگی

تالار گفتگو زوم تر ورود به تالار گفتگو زوم تر

حدود ده سال پیش، یک مرد جوان بسیار موفق با جگوار شیک و مشکی تنها دو ماهه خود از یکی از خیابان های محله عبور می کرد. او خیلی سریعتر می رفت. او در حال تماشای بچه‌هایی بود که در آنجا بازی می‌کردند و در حالی که فکر می‌کرد چیزی می‌دید سرعت ماشینش را کم کرد.

وقتی ماشینش رد شد ناگهان آجری بیرون رفت و وامپ!! – آن آجر به در کناری جگوار جدید براق خورد. مرد جوان ترمز را کوبید و دنده عقب را گرفت و به جایی که آجر پرتاب شده بود برگشت. او از ماشین بیرون پرید و بچه را به ماشین پارک شده اش هل داد.

فریاد زد: «چرا آجر پرت کردی؟ آن همه در مورد چه بود؟ شما کی هستید؟ چه کار می کنی؟ این جگوار جدید من است و آن آجری که پرتاب کردید اکنون هزینه زیادی برای شما خواهد داشت.

پسر التماس کرد: “خواهش می کنم آقا، من خیلی متاسفم! نمیدونستم دیگه چیکار کنم! من به سمت شما آجر پرتاب کردم زیرا هیچ کس دیگری نمی تواند متوقف شود.

اشک از چشمان پسر سرازیر شد و به ماشین پارک شده اشاره کرد و گفت: “این برادر من است آقا. او از روی صندلی چرخدارش بیرون آمد و من نمی‌توانم او را روی صندلی چرخدارش بلند کنم. لطفا کمکم کنید او را برگردانم او آسیب دیده است و خیلی سنگین است که نمی توانم آن را بلند کنم.»

مرد جوان که از سخنان او متاثر شده بود به سرعت به سمت پسری رفت که از روی ویلچرش افتاده بود، او را روی صندلی چرخدار خود بلند کرد و دستمالش را بیرون آورد و زخم هایش را پاک کرد تا ببیند همه چیز خوب است. سپس برادر کوچکتر را مشاهده کرد که او را به سمت خانه شان در پیاده رو هل داد.

مرد جوان این فرورفتگی را حفظ کرد تا به او یادآوری کند که زندگی را آنقدر سریع نگذراند که مجبور شود برای جلب توجه او آجری به سمت او پرتاب کند.

اخلاقی:
برای آجرهایی که زندگی به سمت شما پرتاب می کند احساس کنید. سرعت خود را کم کنید و از زندگی لذت ببرید. در شلوغی و سرعت زندگی، لذت لحظه های حال را از دست ندهید.


 

کلمات کلیدی جستجو: گفتگوی مرد جوان و پسر کوچولو – داستان های کوتاه در مورد تجربیات زندگی، داستان کوتاه دلخراش درباره حقیقت زندگی

گفتگوی مرد جوان و پسر کوچک..!! داستان هایی در مورد تجربیات زندگی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا