این کتاب شرح جوانمردی است که پیش از آن که صبح معرفت از مشرق سرّش بردمد و «شمس» عشق در افق اقبالش طالع شود، زاهدی با ترس، سجادهنشینی باوقار، شیخی زیرک، مردهای گریان، و شمع جمع منبلان بود و وقتی در چنگال «شیخگیر» افتاد و دولت عشق را نصیب برد، زندهای خندان، عاشقی پرّان، یوسفی یوسف زاینده، و آفتابی بیسایه شد و این همه را وامدار آن بود که دلیرانه و کریمانه و فارغ از بندگی و سلطنت و شریعت و ملت، تن به قضای عشق داد و پا در قماری عاشقانه نهاد و سرخوش از باختن و فارغ از بردن، خانومان خود را به سیل تند عشق سپرد و دیوانهی عشق دیوانه و امّارهی نفس امّاره گشت و فرعونوار نه به سوی نیل، بل خلیلوار به جانب آتش رفت تا عاقبت ناسوتش در حرم لاهوت نشست و فروختههایش نیکوتر خریده شد و نازکیهایش سر از فربهی برون آورد و اسب تجربهاش گنبدی کرد و از گردون درگذشت و سینهی جوانمردش شرابخانهی عالم گشت.
داستان این قمار شنیدنی و خاطرنواز، که در مواضع مختلف این کتاب، به مناسبتهای مختلف مکرر شده است، چون قند مکرر، ذائقهی خرد را شیرین میکند و ملال خاطر نمیافزاید و به پرسشی سترگ در باب شخصیتی سترگ، پاسخی درخور میدهد.
امّا علاوه بر آن داستان، نکتههای چند دیگر، که صاحب آن قلم در طی دوران بلند و خجستهی تعلم از خداوندگار مثنوی آموخته و به مناسبتهای گوناگون در خطابههای خود با مستمعان درمیان نهاده (از قصهی تأویل گرفته تا رأی مولانا در باب شهادت حسین بن علی و ماجرای موسی و شبان و مجادلهی ابلیس و معاویه) از ساکنان این سفینهاند.
«ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست» و به همین دلیل، این دفتر میتوانست بسی فربهتر از این باشد. لکن «خویش فربه مینماییم از پی قربان عید» و تا در رسیدن نوبت آن قربانی، تقدیم این بضاعت فروتنانه موجه مینماید. قدیمترین مقالات این کتاب عمری سیزده ساله، و جوانترینش عمری دو ساله دارد. عمر خوانندگان گرانی دراز باد و خدای عزّوجل همگی را مزید عزت و دوام کرامت عطا کناد. بمنّه و کرمه .