روزی در دهکده ای دور، پسر جوانی زندگی می کرد که با خانواده ناتنی خود زندگی می کرد. در روستا کمبود آب وجود داشت و مردم مجبور بودند برای آوردن آب به انتهای روستا بروند.
پسر جوان صبح زود از خواب بیدار می شد تا از نهر برای خود و خانواده اش آب بیاورد. متأسفانه برای او کار دشواری بود زیرا راه طولانی بود و او به تنهایی مجبور بود صبح و عصر آنجا را پیاده طی کند.
در حالی که به او کار دشواری داده شد، به خواهر و برادرهایش وظایفی ملایم داده شد یا هیچکدام، پسر جوان هیچ احساس سختی نسبت به اعضای خانوادهاش نداشت.
یک بار پسر با دیگ آب از نهر به خانه برمی گشت. در راه بازگشت پیرمردی را دید که زیر درختی استراحت کرده بود.
پیرمرد با دیدن پسری که گلدان های آب در دست داشت، از او التماس کرد که برای رفع تشنگی، آب بیاورد. پسر از دیگ به او آب داد. بعداً در راه با خانمی برخورد کرد که آب خواست، پسر به او هم آب داد و به طرف خانه رفت.
دیگ آب پسر نیمه خالی شد به همین دلیل نامادری اش با او عصبانی شد که فقط نیمی از دیگ های پر آب را آورده بود که برای خانواده کافی نبود.
این اتفاق تقریباً هر روز میافتاد که مردم در راه از او آب میخواستند و او با وجود اینکه میدانست نامادریاش از دستش عصبانی میشود و حتی او را به خاطر آوردن نیم دیگ پر آب شکنجه میداد، به آنها آب میداد.
روزی طاقت خشم و شکنجه نامادری خود را نداشت و قسم خورد که در راه بازگشت به خانه به کسی آب نمی دهد. آن روز دوباره وقتی از رودخانه برمی گشت مردی را دید که مجروح به نظر می رسید و آن مرد از پسر خواست که به او آب بدهد.
پسر یادش آمد که نذر کرده بود در راه به کسی آب ندهد. فکر کرد و تردید کرد اما بالاخره نتوانست آن مرد را تشنه آنجا بگذارد، پس از دیگ به او آب داد و کمکش کرد.
وقتی به خانه رسید، نامادری اش دیگ نیمه پر را دید و این بار با ظلم بیشتری به او هجوم آورد و شروع به کتک زدن او کرد.
روز بعد یکی در زد. پسر در را باز کرد و مردی را دید که با نامههایی آنجا ایستاده بود. او همان مردی بود که روز قبل به او کمک کرد و آب داد. او تحویلدهندهای بود که برای رساندن نامهها به روستا آمد اما در راه مجروح شد.
مرد نامه بورسیه کالج را به او داد که پسر برای تحویل نامه درخواست داده بود، مرد نیز مقداری پول نقد به او داد و از او برای نجات جانش تشکر کرد.
اگر پسر در آنجا به او کمک نمی کرد، ممکن بود تحویل دهنده بمیرد و نامه بورس تحصیلی او هرگز به دست او نمی رسید.
اخلاقی:
کارهای خوب روزمره شما هرگز بیهوده نمی شوند زیرا زمانی که کمتر انتظارشان را ندارید به سوی شما باز می گردند.
کلمات کلیدی: درس اخلاقی کار خوب – کارهای خوب هرگز بیهوده نمی شوند داستان کوتاه، داستان های کوتاه نشاط آور برای تشویق کودکان به کمک به نیازمندان، داستان های احساس ترحم