مدتها پیش در پادشاهی مردی زندگی می کرد که به بدشانس (بدشانس) معروف بود. بالاخره مردم از آن مرد به کینگ شکایت کردند.
کینگ این باور مردم را باور نکرد و تصمیم گرفت خودش تحقیق کند. پس سربازان خود را فرستاد تا آن مرد را به قصر بیاورند و ترتیب ماندن او را داد.
صبح روز بعد، خود کینگ آمد تا چهره او را ببیند و با او ملاقات کند. اتفاقا کینگ آن روز به دلیل مشغله کاری نتوانست غذا بخورد.
کینگ به این نتیجه رسید که چهره مرد واقعا بدشانس است. دستور داد آن شخص را به اعدام محکوم کنند.
وقتی وزیر این دستور پادشاه را شنید، نزد شاه رفت و پرسید: چرا این مرد بی گناه را اعدام می کنی؟
کینگ گفت: «این شخص واقعاً بدخلق است. امروز اولین کاری که صبح انجام دادم این بود که صورتش را دیدم و بعد از آن تمام روز نتوانستم غذا بخورم.
وزیر با شنیدن این سخن گفت: «ببخشید آقای من، این شخص هم اول صبح صورت شما را دید. غذا نگرفتی
اما بعد از اینکه اول صبح شما را دید، مجازات اعدام گرفت. حالا شما خودتان تصمیم بگیرید که چه کسی بدشانس تر است.»
شاه از دستور او شرمنده شد
وزیر با دیدن پادشاه ناامید گفت: “پروردگار من، هیچ کس چهره بدشانسی ندارد. هدیه خداست. بدشانس / بدشانس در نوع نگاه یا تفکر ماست. لطفاً این شخص را آزاد کنید.»
کینگ متوجه شد و در آن لحظه آن شخص را آزاد کرد و به خاطر توصیه درست در زمان مناسب به وزیر پاداش داد.
کسانی که از دیگران انتقاد می کنند باید این واقعه را نیز به خاطر بسپارند.
کلمات کلیدی جستجو: چه کسی بد بخت تر است – سوال وزیر از کینگ، داستان اخلاقی عمیق درباره قضاوت دیگران، روش های مختلف تفکر داستان جالب برای خواندن، داستان در مورد انتقاد از دیگران