داستان 1: گرگ گرسنه..!
روزی روزگاری روباهی گرسنه بود و دنبال چیزی برای خوردن می گشت. هر چه تلاش کرد، غذا پیدا نکرد.
سرانجام به لبه جنگل رفت، در آنجا درخت بزرگی را دید که سوراخی در آن وجود داشت.
فاکس ناامید شد و رفت تا از نزدیک نگاه کند، وقتی داخلش را نگاه کرد بسته ای بود. پرید داخل سوراخ و دید که در آن بسته غذا هست.
(این غذایی بود که هیزم شکن برای ناهار نگه داشته بود، که برای قطع درختان در جنگل رفته بود.)
فاکس خوشحال شد فاکس با خوشحالی شروع به خوردن آن کرد. بعد از اینکه روباه غذا خوردن را تمام کرد، احساس تشنگی کرد و تصمیم گرفت از سوراخ تنه بیرون بپرد اما نتوانست بیرون بیاید.
فاکس متوجه شد که آنقدر غذا خورده است که آنقدر بزرگ شده است که از سوراخ خارج شده است. روباه غمگین و تشنه که آنجا گیر کرده بود با خود فکر کرد: “کاش قبل از پریدن به چاله فکر می کردم.”
اخلاقی:
قبل از عمل فکر کن.
داستان 2: گرگ در لباس گوسفند..!
روزی گرگی بود که به دلیل هوشیاری چوپان و سگهایش، پیدا کردن گرگ برای خوردن بسیار سخت بود.
اما یک روز پوست گوسفندی را پیدا کرد که بیرون انداخته شده بود. گرگ فکر کرد و آن را روی پوست خود پوشید و در میان گوسفندان قدم زد.
به زودی، گرگ با گوسفند مخلوط شد و یک بره شروع به تعقیب او کرد. گرگی که لباس گوسفندی پوشیده بود، آن بره کوچک را از گوسفندهای دیگر جدا کنید.
به محض اینکه تنها شدند، گرگ آن بره را خورد. ولف متوجه شد که فریب دادن شیپز با پوشیدن پوست گوسفند و خوردن آنها چقدر آسان است و هر زمان که احساس گرسنگی می کرد و از وعده های غذایی مقوی لذت می برد از این ترفند استفاده می کرد.
اخلاقی:
باید درک کرد که ظاهر می تواند فریبنده باشد. ما باید مراقب جعلی یکی باشیم.
کلمات کلیدی جستجو: داستان هایی با اخلاق – روباه گرسنه، داستان لباس گرگ در گوسفند، قبل از عمل فکر کنید/ ظاهر می تواند داستان کوتاه فریبنده باشد