روزی یک قدیس در حال گفتمان دانش و ارادت به شاگردانش بود.
شاگردی که در میان حضار نشسته بود، برخاست و پرسید: «به ما می گویند که خدا در همه جا حضور دارد، اما اگر چنین است، پس چرا او هرگز برای ما قابل مشاهده نیست. چگونه باور کنیم که او واقعاً در اطراف ماست؟ اگر او هست، چگونه می توانیم آن را بدانیم؟»
قدیس لبخندی زد و به مرید دستور داد که یک دیگ آب و مقداری نمک بیاورند. مرید بلافاصله هر دو چیز را خرید.
همه شاگردانی که آنجا نشسته بودند این را دیدند و فکر کردند: «اینها چه نسبتی با این سؤال دارند؟»
درست در آن زمان سنت به مرید گفت: “اکنون، نمک را در دیگ آب بریزید و آن را مخلوط کنید.”
مرید همانطور که گفته شد عمل کرد.
سنت پرسید: “حالا به من بگو، آیا نمک را در آب می بینی؟”
مرید پاسخ داد: نه.
سنت گفت: “خوب، حالا این آب را بچشید و به من بگویید که آیا می توانید در آن نمک بچشید.”
مرید آب را چشید و پاسخ داد: بله، مزه شوری دارد.
سنت گفت: “باشه، حالا این آب را نگه دارید تا بجوشد.”
مرید آن دیگ را روی آتش نگه داشت و آب مدتی در حال جوشیدن بود و وقتی تمام آب بخار شد، سنت از شاگرد پرسید: “حالا داخل دیگ را چک کن و اگر چیزی دیدی به من بگو.”
مرید نگاه کرد و گفت: «میتوانم ذرات نمک را ببینم.»
سنت لبخندی زد و گفت: «همانطور که میتوانید طعم نمک را در آب احساس کنید، اما نمیتوانید آن را ببینید، به همین ترتیب نمیتوانید خدا را در همه جا ببینید اما میتوانید حضور خدا را احساس کنید.
و
همانطور که بعد از جوشاندن، آب تبخیر شد و نمک را دیدی، همینطور با عبادت واقعی و کردار نیکت می توانی به خدا برسی.»
کلمات کلیدی جستجو: سوال در مورد خدا – داستان مقدس و مرید، سوال شاگرد و پاسخ مقدس داستان کوتاه در مورد حضور خدا، داستان های عمیق برای یادگیری در مورد اهمیت عبادت واقعی و اعمال خوب