یک بار یک زوج متاهل به خانه جدیدی نقل مکان کردند. صبح روز بعد، درست بعد از بیدار شدن، همسرش از پنجره نگاه کرد و دید که زنی در خانه همسایه لباس های کتانی شسته شده را برای خشک کردن آویزان کرده است.
بعد از اینکه زن این را دید، به شوهرش گفت: «عزیزم، به آن لباسهای کثیفی که زنها آویزان کردهاند، نگاه کن تا خشک شوند.»
شوهر توجهی نکرد و به خواندن روزنامه اش ادامه داد.
یک روز دیگر وقتی زن همسایه را دید که همین کار را می کند، به شوهرش گفت: «ممکن است صابونش بد باشد یا شستن لباس را بلد نیست. حتی بعد از شستن لباسهایش خیلی کثیف به نظر میرسد.»
برای چند روز، هر وقت زن می دید که زنان همسایه لباس را خشک می کنند، از کثیف بودن آن تعجب می کرد. یک روز او گفت: “ما باید شستن لباس ها را به او یاد دهیم.”
هنوز شوهر در این مورد چیزی نگفت.
یک روز صبح که از خواب بیدار شد و از پنجره نگاه کرد. با تعجب روی صورتش فریاد زد و گفت: اوه!! امروزه پارچه ها بسیار تمیز به نظر می رسند. احتمالاً زنان همسایه بالاخره شستن آن را یاد گرفته اند.»
«نه، او نیست. امروز کمی زودتر از خواب بیدار شدم و پنجره مان را شستم.» شوهر پاسخ داد.
اخلاقی:
گاهی اوقات باید درک کنیم که ممکن است این دیدگاه های ما باشد که به ما اجازه نمی دهد به وضوح ببینیم. ما نباید بدون پاک کردن افکار خود و درک همه چیز درباره موقعیت، شخص را قضاوت کنیم.
کلمات کلیدی: داستان های کوتاه طبیعت انسان – داستان کوتاه شوهر زن و پنجره کثیف، درک داستان از دیدگاه دیگران با اخلاق