روزی قدیسی کنار جاده نشسته بود که مردی پیش او آمد و گفت: «آقا، لطفاً بفرمایید روستا چقدر دور است؟ چقدر طول می کشد تا به آنجا برسیم؟»
سنت چیزی نگفت. از جایش بلند شد و به مرد اشاره کرد که به راهش ادامه دهد و خودش شروع به قدم زدن در کنار آن مرد کرد. انسان از رفتار عجیب آن قدیس خجالت زده و اندکی ترسیده بود.
او به قدیس گفت: «لطفا خودت را ناراحت نکن. تنها چیزی که می خواستم بدانم فاصله بود. من می توانم به تنهایی در راهم بروم.»
هنوز قدیس قدیس چیزی جز راه رفتن با آن مرد ادامه نداشت. بعد از پانزده دقیقه، سنت ایستاد و گفت: دو ساعت طول میکشد تا به روستا برسید.
“میتونستی از اول به من بگی…! نیازی نبود که یک مایل با من پیاده روی کنی.» آن مرد فریاد زد.
سنت پاسخ داد: “چگونه می توانم زمان را قبل از اینکه سرعت راه رفتن شما را بدانم، تخمین بزنم؟ زمان طی کردن مسافت بر اساس طول تعیین نمی شود، بلکه با سرعت واکر تعیین می شود. حالا بعد از اینکه با شما راه افتادم، می توانم به شما بگویم که دو ساعت طول می کشد تا به روستا برسید.»
یادگیری:
همه چیز به سرعت شما بستگی دارد. می توانید بدوید و زودتر می رسید. شما می توانید در کنار هم حرکت کنید و بعد نمی توانیم بگوییم چه زمانی می رسید. سرعت شما می تواند به گونه ای باشد که در یک لحظه بتوانید پرش را انجام دهید.
زیرا این سفر خارجی نیست، بلکه یک سفر درونی است (هدف واقعی زندگی). شما فقط باید از هر کجا که هستید به داخل بپیچید. اگر به فردا یا پس فردا یا پس فردا موکول کنید.. خب این کاری است که برای زندگی های بی نهایت انجام داده اید!
اگر تمام وجودت را بدون اینکه جلوی هیچ بخشی از خودت را بگیری، اگر تمام تلاشت را با نهایت شدت شکل زندگیت به کار ببندی، میتوانی به اینجا و اکنون برسید.
کلمات کلیدی جستجو: چقدر زمان برای رسیدن به آن نیاز است؟ پاسخ سنت، داستان با معنای عمیق با اخلاقیات برای آموزش در مورد هدف واقعی زندگی، سفر به داستان انگیزشی درونی برای آغاز بیداری معنوی، داستان مقدس و انسان، چه زمانی به آن خواهید رسید؟ داستان جالب، داستان ساده با یادگیری عمیق برای زندگی