روزی روزگاری در مزرعه ای دو گاو نر زندگی می کردند. آنها به سختی در زمین های شخم زدن، بار کشیدن و گاری گاو در جاده ها کار می کردند.
یک روز دیدند که کشاورز با او بچه خوک خرید و مشغول مراقبت از او شد. کشاورز خوک را با مقدار زیادی از بهترین برنج و حتی فرنی برنج تغذیه می کرد.
گاو نر این را دید. گاو نر کوچکتر به بزرگتر گفت: «برادر من، در این خانه هر دوی ما خیلی سخت کار می کنیم. ما برای کشاورز رفاه به ارمغان می آوریم، اما آنها فقط به ما علف و یونجه می دادند.
جایی که این بچه خوک هیچ کاری برای حمایت از کشاورز انجام نمی دهد و با این حال او را با بهترین و شیک ترین غذا تغذیه می کند.
چرا این خوک در حالی که به ما غذای ساده ای می خورند چنین رفتار خاصی دارد؟»
گاو بزرگ پاسخ داد: «برادر کوچکترم، حسادت به کسی خطرناک است. بنابراین نباید به خوک برای تغذیه با چنین غذاهای غنی حسادت کنید.
غذایی که خوک می خورد در حقیقت غذای مرگ است.»
برادر کوچکتر پرسید: منظورت از غذای مرگ چیست؟
گاو بزرگ پاسخ داد: «به زودی مراسم عروسی دختر کشاورز برگزار می شود و این خوک بخشی از جشن عروسی خواهد بود. به همین دلیل است که به این شکل غنی تغذیه می شود و متنعم می شود.»
چند روزی گذشت
گاوها دیدند که در روز عروسی، خوک را با پاهایش میکشیدند و میکشند و در انواع کاری پخته میشدند و میهمانان آن را می بلعند.
با دیدن این گاو بزرگ به کوچکتر گفت: برادر عزیزم دیدی چه بلایی سر خوک آمد؟
گاو نر جوانتر پاسخ داد: «بله. حالا فهمیدم.”
گاو بزرگ ادامه داد: «این نتیجه تغذیه با چنین غذاهای غنی است. علف و یونجه بیچاره ما صد برابر بهتر از بهترین برنج و فرنی غنی اوست. زیرا غذای ما هیچ ضرری برای ما ندارد، اما در عوض نوید زندگی طولانی را می دهد.»
اخلاقی:
تا زمانی که بهایی که آنها می پردازند را ندانید به ثروتمندان حسادت نکنید.
کلمات کلیدی جستجو: داستان های کوتاه حسادت – داستان اخلاقی دو گاو نر و خوک در مورد حسادت، داستان های حیوانات مزرعه برای بچه ها، هرگز حسود نباشید/داستان درس اخلاقی حسود
دو گاو نر و خوک – داستان حسادت، داستان کوتاه اخلاقی در مورد حسادت