داستان چوپان پسر و گرگ!

چوپان دروغگو

تالار گفتگو زوم تر ورود به تالار گفتگو زوم تر

روزی در روستا پسری چوپان زندگی می کرد. او گوسفندان خود را برای چرا به علفزار نزدیک جنگل می برد. گوسفندانش را رها می کرد تا چرا کنند و خودش زیر درختی می نشست و آنها را تماشا می کرد. این کار روزمره او بود.

از نشستن در آنجا حوصله اش سر می رفت و می خواست در زندگی اش ماجراجویی کند.

برای همین یک روز در حال چرا فکر کرد برای تفریح ​​کاری انجام دهد و با صدای بلند شروع کرد به فریاد زدن گرگ آمد گرگ آمد..!!

برخی از کشاورزان که در مزارع نزدیک کار می کردند، صدای او را شنیدند و آنجا را ترک کردند تا به او کمک کنند، اما به محض اینکه به او رسیدند، پسر به خنده افتاد.

کشاورزان به شدت عصبانی شدند و او را سرزنش کردند و به او هشدار دادند که دیگر چنین شوخی نکند و به کار خود بازگشتند.

پسر چوپان از تماشای همه اینها لذت زیادی برد و هشدار آنها را جدی نگرفت.

روز بعد دوباره به این فکر افتاد که دوباره آن شوخی را بازی کند و شروع به داد و فریاد کرد: “گرگ آمد، گرگ آمد…!”

کشاورز که در نزدیکی مزرعه کار می کرد به سمت او دوید، اما به محض اینکه به آنجا رسیدند، پسر چوپان با صدای بلند به آنها خندید.

کشاورز دوباره او را سرزنش کرد و تذکر داد اما تاثیری بر او نداشت و پسر بارها و بارها این کار را کرد و هر بار که کشاورزان به کمک می آمدند به آنها می خندید.

یک روز پسر چوپان زیر سایه درخت نشسته بود که دید واقعا گرگی به آنجا آمده است. با دیدن گرگ فریاد زد: گرگ اومد.. گرگ اومد..!!

کشاورزان فریاد او را شنیدند اما از شیطنت او به ستوه آمده بودند و فکر می کردند که او امروز هم می خواهد با آنها شوخی کند و به کمک او نرفت.

به زودی، گرگ بسیاری از گوسفندان پسر را کشت.

پسر چوپان به سمت کشاورزانی که در مزرعه کار می کردند دوید و شروع به گریه کرد: “گرگ واقعاً آمد. لطفاً کمکم کنید ، قبلاً بسیاری از گوسفندان من را کشته است.”

کشاورز گفت: “شما هر روز با ما شیطنت بازی می کنید. ما فکر می کردیم که امروز هم قصد شما همین است. اعتماد ما را از دست داده بودی به همین دلیل هیچ کدام از ما به کمک شما نیامدیم.»

پسر چوپان به اشتباه خود پی برد و عهد کرد که دیگر دروغ نگوید و مزاحم دیگران نشود.

یادگیری:
دروغ گفتن بارها و بارها به اعتماد مردم لطمه می زند و اعتماد آنها را به شما از بین می برد. بنابراین، اگر می خواهید محرم کسی باشید، پس همیشه با حقیقت بمانید.


کلمات کلیدی جستجو: داستان پسر چوپان و گرگ! افسانه ازوپ، داستان کوتاه اخلاقی برای بچه ها درباره دروغ گفتن، داستان های کلاسیک با درس مهم زندگی، داستان در مورد شوخی بازی با دیگران، داستان در مورد دروغ و اعتماد، اگر دوباره به کسی دروغ بگوییم تبلیغ دوباره اعتماد آنها را برای همیشه از دست می دهیم داستان کوتاه، پسری که داستان گرگ گریه

داستان چوپان پسر و گرگ!

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا