داستان های حکمت نصرالدین با اخلاق

تالار گفتگو زوم تر ورود به تالار گفتگو زوم تر

روزی نصیرالدین و دوستش از کنار رودخانه ای می گذشتند و دیدند مردی گرفتار جریان رودخانه شده و برای اینکه جریان آب او را نبرد به چند صخره آویزان شده است.

با دیدن این دوست ناصرالدینی سریع به کمک آن مرد رفت. خم شد و دستش را به طرف مرد دراز کرد و گفت:دستت را به من بده تا بتوانم کمکت کنم..

با این حال، انسان همکاری نکرد. دوست تعجب کرد و نمی دانست چه کار دیگری برای کمک به آن مرد انجام دهد.

نصیرالدین با دیدن این موضوع به دوستش نزدیک شد و از مرد پرسید: «چه کار می کنی؟»

مرد پاسخ داد: من یک باجگیر هستم.

نصیرالدین با شنیدن این پاسخ خم شد و دستش را به طرف مرد دراز کرد و گفت:بعد دستمو بگیر..

این بار مرد همکاری کرد و توانست از رودخانه خارج شود.

بعد از آن مرد رفت. دوست نصیرالدین پرسید: چطور دستم را برای کمک نگرفت و وقتی خواستی همکاری کرد؟

نصیرالدین لبخندی زد و گفت: او باجگیر است و باجگیر به زبان بگیر نه به زبان بده.

اخلاقی:
بسیاری از اوقات ما سعی می‌کنیم به مردم کمک کنیم، اما آنها همکاری نمی‌کنند، این به این دلیل نیست که کسی به اندازه کافی برای کمک کردن انجام نمی‌دهد، بلکه به این دلیل است که شخصی که به کمک نیاز دارد نمی‌فهمد که شما چه می‌گویید یا برای کمک به او انجام می‌دهید.

به این دلیل است که هر کس هر چیزی را از دیدگاه خود می فهمد. گاهی اوقات ما باید راه خود را برای کمک تغییر دهیم تا شخص بتواند آن کمک را بپذیرد.


کلید واژه ها : داستان های حکمت نصرالدین با اخلاق – کمک به دیگران از دیدگاه متفاوت، ملا نصیرالدین – داستان های احمق خردمند برای یادگیری به زبان انگلیسی، داستان های خوب

داستان های حکمت نصرالدین با اخلاق

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا