روزی روزگاری یک شکارچی در نزدیکی جنگل زندگی می کرد و هر روز به شکار می رفت. یک روز برای شکار به جنگل رفت اما تا غروب نتوانست چیزی را شکار کند.
خسته شد و تصمیم گرفت به خانه برگردد. در راه، لانه طوطی را دید و با خود گفت: فردا صبح این طوطی را می گیرم.
طوطی روی درخت این را شنید و نگران شد زیرا نمی توانست با بچه هایش لانه را ترک کند. طوطی باید راهی برای نجات خود و فرزندانش از دست آن شکارچی بیابد.
در حالی که به دنبال راه بود، با دوستش که یک مار بود ملاقات کرد. او نزد او رفت و همه چیز را در مورد شکارچی گفت. مار باهوش بود و برای وضعیتش ترحم کرد. مار نقشه ای اندیشید و به طوطی گفت. طوطی با نقشه موافقت کرد و به لانه اش برگشت.
روز بعد در صبح شکارچی به درختی با لانه طوطی رفت. شکارچی با دیدن آن شروع به بالا رفتن از درخت کرد.
به محض اینکه شکارچی شروع به بالا رفتن از درخت کرد، طوطی روی شاخه کنار آن مرد ایستاد و گفت: «میدانم که اینجا آمدهای تا من و بچههایم را برای غذا بکشی.. اما اگر ما را بکشی شکمت سیر نمیشود. ما را نکش.. التماس می کنم.»
طوطی با چشمانی اشکبار ادامه داد: “اگر به ما اجازه زندگی بدهی، جایی را به تو می گویم که گنج های بزرگی دارد.. تو را به آنجا می برم و می توانی همه گنج را داشته باشی… فقط ما را نکش…”
هانتر بسیار خوشحال بود، بسیار خوشحال بود. گفت که: حتما..!! اگر می دانید گنج ها کجا هستند! منو بیار اونجا من فرزندان شما را نمی کشم.»
شکارچی آن درخت را رها کرد و به دنبال طوطی رفت. طوطی او را به یک تپه کوچک با سوراخ بزرگ برد.
طوطی بال خود را بالا گرفت و به سوراخ اشاره کرد و گفت: «ای مرد مهربان، این همان سوراخی است که گنج های درون آن وجود دارد. میتوانید آن را حفر کنید و آن گنجینهها را بردارید تا به اندازهای که نیاز دارید به دست آورید.»
به دلیل تمایل شدید به گنج، شکارچی با عجله شروع به حفاری با دو دست کرد. پس از مدتی حفاری، شکارچی مار را نیش زد که طبق برنامه طوطی و مار در آنجا پنهان شده بود.
سم به سرعت وارد بدن شکارچی شد. چند دقیقه بعد جان باخت. طوطی از مار به خاطر ایده اش تشکر کرد و بعد به سمت فرزندانش پرواز کرد.
اخلاقی:
حتی در شرایط سختهرگز ذهن خود را از دست ندهید. بحث در مورد مشکلات می تواند به ما کمک کند تا به راه های جدیدی برای مقابله با موقعیت فکر کنیم.
کلمات کلیدی: داستان طوطی و مار – برخورد با شرایط دشوار با داستان زیرکانه، بحث در مورد مسئله می تواند راه حل بدهد داستان اخلاقی