یک بار در جنگل، یک شیر با سه دستیارش – کلاغ، شغال و پلنگ زندگی می کرد. آنها مرتباً با هم در اطراف جنگل پرسه می زدند. یک روز شتری را در جنگل دیدند. از دیدن شتری در آنجا تعجب کردند. پس شیر نزد او رفت و از او پرسید.
شتر به او گفت که از کاروان خود جدا شده و گم شده است. شیر برای او احساس ترحم کرد و از او خواست که با آنها زندگی کند و به او اطمینان داد که امنیت کامل دارد.
شتر موافقت کرد و همه شروع به زندگی مشترک کردند.
مدتی گذشت و یک روز در حین شکار شیر در نبرد با فیل مجروح شد. او ضعیف تر از آن شد که حتی یک طعمه کوچک را بکشد. به همین دلیل دستیاران نیز از کمبود غذا رنج می بردند، زیرا آنها همیشه به شکار شیر و باقی مانده برای پر کردن شکم خود وابسته بودند.
دستیار شیر جمع شد و تصمیم گرفت که شتر را بکشند زیرا غذای زیادی برای آنها فراهم می کند و با این کار می توانند حتی بدون شکار برای چند روز زنده بمانند.
پس نزد شیر رفتند و به او پیشنهاد کردند که شتر را برای گوشت بکشد.
اما شیر نپذیرفت زیرا نمیخواست حیوان را برای او بکشد، او امنیت را تضمین کرد. در این دستیار گفت که اگر شتر را متقاعد کنند که خود را به عنوان غذا عرضه کند، شیر در کشتن او مشکلی ندارد.
شیر با این موضوع موافقت کرد.
دستیاران برنامه ریزی کردند. وقتی همه جمع شدند کلاغ، شغال و پلنگ یکی یکی خود را به عنوان غذا به شیر تقدیم کردند. آنها گفتند که وظیفه آنها این است که اطمینان حاصل کنند که پادشاه جنگل به دلیل گرسنگی نمی میرد.
اما شیر هر بار نپذیرفت.
شتر هم که این را دید جلو آمد و خود را به شیر تقدیم کرد.
به محض اینکه او این پیشنهاد را مطرح کرد، تحت تأثیر دستیارانش، شیر بر روی شتر پرید و او را کشت و سپس شتر توسط همه حیوانات با هم خورده شد.
اخلاقی:
اعتماد به افراد حیله گر که افراد قدرتمند یا ثروتمند را برای منافع خود احاطه می کنند، عاقلانه نیست.
کلمات کلیدی جستجو: بهترین مجموعه داستان های پانچتانترا با درس اخلاقی برای کودکان و دانش آموزان، مراقب داستان افراد حیله گر باشید