داستان انتقام – ببخش و فراموش کن..! داستان دوستی، داستان اخلاقی خشم

تالار گفتگو زوم تر ورود به تالار گفتگو زوم تر

یک بار در شهری دو دوست ویکاس و دیپاک زندگی می کردند. آن‌ها با سرمایه‌گذاری برابر پول، یک سرمایه‌گذاری تجاری را با هم شروع کردند.

آنها خیلی زحمت کشیدند و بعد از سال ها با آن تجارت درآمد زیادی به دست آوردند. پس از مدتی ویکاس به فکر راه اندازی یک سرمایه گذاری تجاری جدید افتاد. او به اندازه کافی نداشت بنابراین دیپاک را متقاعد کرد که با او سرمایه گذاری کند.

دیپاک در مورد ایده جدید مطمئن نبود اما همچنان موافق بود.

هر دو سخت کار کردند اما کسب و کار جدیدشان شکست خورد. آنها مجبور بودند با زیان های سنگینی روبرو شوند و تمام درآمدهای سخت آنها صرف جلوگیری از غرق شدن تجارت جدید شد، اما باز هم تجارت آنها سقوط کرد.

با گذشت چند سال هر دو دوست از ثروت به ژنده پوش تبدیل شدند.

دیپک نتوانست دوستش را ببخشد. او احساس می کرد که ویکاس مسئول از دست دادن خود است زیرا او کسی بود که او را متقاعد کرد تا در ایده تجاری خود سرمایه گذاری کند و به دلیل عدم قضاوت او همه چیز را از دست داد.

با گذشت زمان عصبانیت دیپاک نسبت به دوستش به خشم تبدیل شد. تصمیم گرفت از او انتقام بگیرد. بنابراین، یک روز در حالی که کسی در اطراف نبود، به خانه ویکاس رفت و آن را آتش زد.

در حالی که او از صحنه فرار می کرد، ویکاس او را دید اما نتوانست چیزی را ثابت کند. ویکاس با دیدن خانه اش سوخته، با عصبانیت نسبت به دیپاک سوخت و تصمیم گرفت به روش خودش از او انتقام بگیرد.

ویکاس به بانک رفت و وام گرفت. او یک تجارت راه اندازی کرد و با آن مقداری پول به دست آورد. او در آن زمان در بازار ارتباط برقرار کرد. او به دلیل ارتباطات و تجارتش نسبت به دیپک برتری داشت. بنابراین به آرامی شروع به نابود کردن زندگی خود کرد و باعث شد هر چیزی را که با او باقی مانده بود از دست بدهد.

در عرض چند ماه دیپک همه چیز را از دست داد. یک روز به خانه ویکاس رفت و گفت: “بیا دست از این دیوانگی برداریم. ما هر دو به اندازه کافی به هم آسیب رساندیم.”

ویکاس پاسخ داد: “من خودم از انتقام لذت نمی برم، اما تو برای من چاره ای نگذاشتی.”

دیپاک با تردید پرسید: “پس آیا می توان همه چیز را پشت سر گذاشت و دوباره با هم دوست شد…؟”

ویکاس با خونسردی پاسخ داد: “نه.. متاسفم، اما من هرگز اتفاقی که برای خانه ام افتاد را فراموش نمی کنم و شما نمی توانید اتفاقی که برای پول خود افتاده را فراموش کنید. این یعنی ما نمی توانیم دوباره با هم دوست باشیم.

همانطور که با گذشت زمان ممکن است فرد یاد بگیرد که ببخشد، اما هرگز نمی توان اشتباهی را که در حق او انجام شده فراموش کرد.»

اخلاقی:
هنگام عصبانیت باید سعی کنیم آرام بمانیم. هنگامی که آسیب وارد شده به دیگران را نمی توان پس گرفت.


 

کلمات کلیدی: داستان های انتقام – ببخش و دوستی را فراموش کن عصبانیت داستان اخلاقی، هرگز با دیگران بد نکن/ آرام باش و عاقلانه رفتار کن داستان

داستان انتقام – ببخش و فراموش کن..! داستان دوستی، داستان اخلاقی خشم

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا