داستان اخلاقی دلیل شادی پیرمرد

تالار گفتگو زوم تر ورود به تالار گفتگو زوم تر

روزی در روستایی پیرمردی زندگی می کرد که از همه چیز شاکی بود. او خود را یکی از بدبخت ترین مردم دنیا می دانست. او همیشه غمگین و بد خلق می ماند.

تمام روستا از او خسته شده بودند. با گذشت سالها صفرا شد و سخنان تلخ تری به زبان می آورد. مردم آنقدر از او خسته شده بودند که از او دوری می کردند. حتی برای افرادی که قبلاً شاد بودند، شاد بودن در کنار او را توهین آمیز می دانستند. فقط حضور او باعث ایجاد احساس ناراحتی در دیگران شد.

اما یک روز، یک اتفاق باورنکردنی رخ داد. همه شایعه ای در مورد پیرمرد شنیدند.

شایعه بود – پیرمرد امروز خوشحال است. او از هیچ چیز شاکی نیست. او لبخند می زند و آرام به نظر می رسد.

آن روز عده ای از اهالی روستا نزد پیرمردی رفتند و پرسیدند چه اتفاقی بر تو افتاده است؟

پیرمرد جواب داد: هیچی. تمام عمرم دنبال خوشبختی بودم اما بی فایده بود. امروز تصمیم گرفتم بدون فکر کردن به خوشبختی زندگی کنم و فقط از زندگی لذت ببرم. به همین دلیل خوشحالم.»

اخلاقی:
اگر از نگرانی در مورد آن دست بردارید، خوشبختی به سراغ شما خواهد آمد.

داستان اخلاقی دلیل شادی پیرمرد

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا