روزی مردی با الاغش که دو کیسه برنج حمل می کرد به بازار می رفت. پس از مدتی مرد در راه توقف کرد تا زیر درختی استراحت کند. الاغش را نزدیک آن درخت بست.
طناب آزاد بسته شده بود. وقتی از خواب بیدار شد، الاغش را در اطراف پیدا نکرد. مرد نگران شد و شروع به جستجوی الاغ خود در همه جا کرد.
در حال جستجوی الاغش با پسری برخورد کرد و پرسید: الاغ مرا دیده ای؟
پسر جواب داد: «آیا الاغ تو از چشم چپ نابیناست و پای راستش لنگ است؟ آیا او بار برنج حمل می کرد؟»
مرد خوشحال شد که حالا می تواند الاغ خود را پیدا کند و گفت: بله..! آره..! اون الاغ منه کجا دیده ای؟»
پسر جواب داد: ندیده ام.
مرد با خود اندیشید: «چطور میتوانست الاغ من را ندیده باشد تا این همه بداند. شاید او الاغ مرا دزدیده باشد.»
مرد دوباره از پسر در مورد الاغش پرسید. پسرها هنوز به او گفتند که ندیده است. مرد عصبانی شد و پسر را برای حل مشکل نزد رئیس روستا برد.
مردی به دهکده گفت که پسر الاغش را دزدیده است و حالا حاضر نیست درباره الاغش به او بگوید. پسر هنوز اصرار داشت که الاغش را ندیده است.
رئیس از پسر پرسید: پسر عزیز، اگر الاغ را ندیده بودی چگونه می توانستی او را به این خوبی توصیف کنی؟
پسر جواب داد: “در راهم رد الاغی را دیدم. گام های راست پای الاغ با چپ فرق می کرد و از آن جا فهمیدم الاغی که از آن طرف رد می شود لنگ می زند.
بعد دیدم علف سمت راست خورده ولی سمت چپ نه، از اینجا فهمیدم که خر از چشم چپ نابیناست.
در راه دانه های برنج روی زمین پراکنده بود، الاغ رد شده بود. از آنجا فهمیدم که الاغ باید بار برنج حمل کند.»
دهکده فهمید که پسر مقصر نیست و او را به خاطر زیرکیش تحسین کرد. انسان اشتباه خود را فهمید و رفت تا الاغ خود را پیدا کند.
اخلاقی:
ما نباید خیلی سریع در قضاوت دیگران باشیم.
کلمات کلیدی جستجو: داستان پسر باهوش – داستان اخلاقی مرد و خر گمشده اش در مورد قضاوت دیگران، تفکر منطقی و مشاهده دقیق داستان کوتاه