یک وکیل بود. او عاشق ماهیگیری و شکار است. شنبه روشنی بود و تصمیم گرفت روزش را به ماهیگیری و شکار بگذراند. او مسیر طولانی را رانندگی کرد تا به جنگل رسید و دریاچه ای در نزدیکی جنگل قرار داشت. او تصمیم گرفت شانس خود را در ماهیگیری امتحان کند. متأسفانه نتوانست حتی یک ماهی صید کند. تصمیم گرفت به خانه برگردد. ناگهان خرگوشی را دید که در اطراف در حال حرکت است.
او به خرگوش شلیک کرد و خرگوش در حصار یک باغ روی زمین افتاد. وکیل نگاهی گذرا به داخل و اطراف باغ انداخت و دید کسی آنجا نیست.
او به داخل باغ پرید، خرگوش را گرفت و وقتی می خواست از حصار بالا برود، توسط صاحب باغ گرفتار شد. صاحب باغ و وکیل برای مالکیت خرگوش استدلال کردند. وکیل گفت که او به خرگوش شلیک کرده و مال او بوده است. صاحب بحث کرد، خرگوش در باغ او رشد کرد و در باغ او خوابیده بود. پس متعلق به او بود.
وکیل بر سر صاحبش فریاد زد: «ببین، من وکیل هستم! من می توانم از شما در دادگاه شکایت کنم و برای شما مجازات سنگینی در نظر بگیرم!
مالک تصمیم گرفت به وکیل درس بدهد. گفت: باشه. با قدرتم سه لگد بهت میزنم دوباره با تمام قدرتت سه بار به من لگد زدی. اجازه دهید این کار را تا زمانی که من یا شما درخواست تسلیم کنیم ادامه دهیم! آن که تسلیم می شود بازی را می بازد و دیگری برنده می شود و صاحب خرگوش می شود!
وکیل با قانون “سه ضربه” موافقت کرد و مطمئن بود که می تواند آن را برنده شود! ظاهراً وکیل بزرگتر و قویتر از صاحب باغ به نظر می رسید.
سپس بحث کردند که چه کسی باید اول لگد بزند. تصمیم به پرتاب یک سکه گرفت و صاحب باغ برنده پرتاب شد. تصمیم گرفت اول وکیل را لگد بزند! صاحب باغ لگدی به شکم و پاها و صورتش زد! وکیل از شدت درد ناله کرد و قبل از اینکه شروع به لگد زدن به صاحب باغ کند، صاحب باغ گفت: من تسلیم شدم! همه اش مال توست حالا، از خرگوش لذت ببرید!
اخلاقی:
هرگز کسی را دست کم نگیرید و هرگز به استعداد و قدرت خود بیش از حد اعتماد نکنید. یک ضربه بزرگ به جای مناسب می تواند شما را پایین بیاورد.
کلمات کلیدی جستجو: داستان قانون سه ضربه – داستان های اخلاقی کوتاه خنده دار برای کودکان، داستان های کوتاه آموزشی درباره قوی در مقابل ضعیف برای کودکان