روزی روزگاری مرد شستشویی زندگی می کرد که الاغی داشت. الاغ بارها لباس را به ساحل رودخانه می برد و برای مرد شوینده به خانه برمی گشت. مرد شوینده غذای الاغ می داد اما الاغ از غذایی که می گرفت راضی نمی شد.
بنابراین، او سرگردان می شد و آزادانه به مزارع سبز نگاه می کرد، اما به جای اینکه فقط در مزارع بماند، مخفیانه وارد مزرعه روستائیان می شد و سبزیجاتی را که در آنجا رشد می کردند، می خورد، قبل از اینکه مخفیانه به خانه بازگردد.
یک روز با یک شغال آشنا شد و خیلی زود با هم دوست شدند.
شب ها با هم در مزارع پرسه می زدند. الاغ به مزرعه روستاییان نفوذ می کرد تا سبزیجات در حال رشد را بخورد در حالی که شغال حیوانات مزرعه را شکار می کرد.
یک شب هر دو در مزرعه ای رفتند و خیار پیدا کردند. آنها را خوردند تا شکمشان سیر شود. آنها خوشحال بودند و تصمیم گرفتند هر روز بیایند تا شکم خود را سیر کنند.
یک بار، بعد از یک غذای خوشمزه خیار، الاغ فکر کرد که آهنگی بخواند.
شغال از او خواست که در آنجا آواز نخواند. او از او خواهش کرد که قبل از اینکه از آن مزرعه خارج شوند آواز نخواند، زیرا اگر در آنجا آواز بخواند گرفتار می شوند.
با این حال خر عصبانی شد و اصرار کرد که آواز بخواند. او به صحبت های دوستانش گوش نکرد و دهانش را باز کرد و با صدای بلند شروع به ریا کردن کرد.
شغال می دانست که با گوش دادن به این صدای بلند، کشاورز از خواب بیدار می شود و آنها گرفتار می شوند، بنابراین بلافاصله فرار کرد.
همانطور که انتظار می رفت، کشاورز با شنیدن صدای خر از خواب بیدار شد و با عجله بیرون آمد و دید که تمام سبزیجاتش از بین رفته و خر آنجاست.
کشاورز خر را گرفت و به خاطر سبزی خوردن او را کوبید و خمپاره ای به گردن الاغ بست و الاغ را از مزرعه اش دور کرد.
شغال از دور همه اینها را می دید. وقتی الاغ نزدیک شد، شغال گفت: «خب. کشاورز به شما هدیه داده است، یک گردنبند برای آواز خواندن شما.»
الاغ به اشتباه خود پی برد و پشیمان شد که به نصیحت شغال گوش نداد.
اخلاقی:
برای همه چیز زمان و مکان وجود دارد. قبل از عمل فکر کنید
کلمات کلیدی جستجو: داستان های کوتاه پانچتانترا برای بچه ها با درس اخلاقی، داستان خر موزیکال و روباه