ک بار پسر کوچکی به نام استیو و خواهر بزرگترش نینا، به دیدار پدربزرگ و مادربزرگ خود در مزرعه خود رفتند.
استیو دوست داشت با تیرکمان خود بازی کند. بنابراین یک روز تیرکمان خود را گرفت و به سمت چوب رفت تا با آن تمرین کند. در آنجا او بارها تلاش کرد اما هرگز نتوانست به هدف بزند. دیر وقت شد و برای شام برگشت.
در حالی که به عقب برمیگشت، اردک خانگی مادربزرگ را دید و از روی انگیزه، با تیرکمان به سمت آن شلیک کرد و به طرز تکاندهندهای به سر اردک اصابت کرد و آن را کشت.
استیو ترسید. او جرات نداشت این موضوع را به مادربزرگش بگوید و در وحشت، اردک حیوان خانگی مرده مادربزرگش را در توده چوب پنهان کرد اما خواهرش نینا همه چیز را دید. وقتی برای شام برگشتند، نینا چیزی در مورد اردک نگفت.
روز بعد، بعد از ناهار، مادربزرگ با نینا تماس گرفت و از او خواست ظرف ها را بشوید. در همان لحظه او گفت: “مادر بزرگ، برادر کوچکم به من گفت که می خواهد در آشپزخانه کمک کند.”
استیو از شنیدن این حرف متعجب شد اما در همان لحظه به استیو زمزمه کرد: “اردک را یادت هست؟”
استیو از افشای حقیقت می ترسید. پس ظرف ها را شست. بعداً در همان روز، پدربزرگ از بچه ها خواست تا با آنها به ماهیگیری بروند. با گوش دادن به این مادربزرگ گفت: “نینا نمی تواند برود زیرا می خواهم او اینجا با من بماند و در تهیه شام کمک کند.”
درست در همان لحظه نینا گفت: “خب همه چیز درست است. من می روم و برادر کوچکم می تواند همه کارها را انجام دهد، زیرا او گفت که می خواهد کمک کند.
با گفتن این، به برادرش اشاره کرد و او را تهدید کرد که حقیقت اردک را برای پدربزرگ و مادربزرگ فاش خواهد کرد. استیو ترسیده رفت و دوباره موافقت کرد که در کارهایی که قرار بود توسط خواهرش انجام شود کمک کند. بنابراین نینا به آرزو رفت و پسر برای کمک ماند.
حالا هر وقت مادربزرگ از نینا کمک می خواست، فقط از استیو می خواست که این کار را انجام دهد. این روزها ادامه داشت، استیو همه کارهای خانه را هم برای خودش و هم برای خواهرش انجام می داد. بالاخره دیگر نتوانست تحمل کند.
او نزد مادربزرگش آمد و در مورد اردک اعتراف کرد و به او گفت که اردک را کشته است.
مادربزرگ زانو زد، او را در آغوش گرفت و گفت: «عزیزم، می دانم. من همه چیز را دیدم پشت پنجره ایستاده بودم که همه این اتفاقات افتاد و چون اشتباه بود و دوستت دارم، تو را بخشیدم. فکر میکردم تا کی اجازه میدهی خواهرت از تو برده شود.»
معنی:
اگر اشتباهی مرتکب اشتباه شده اید، باید آن را بپذیرید و بابت اشتباه خود عذرخواهی کنید و کارهایی برای درست کردن آن انجام دهید.
کلمات کلیدی جستجو: داستان جالب مادربزرگ و بچه ها با درس زندگی برای بچه ها، داستان خواهر برادر/ خواهر و برادر، اعتراف و تصحیح اشتباهات داستان اخلاقی