داستان سنگ در جاده

تالار گفتگو زوم تر ورود به تالار گفتگو زوم تر

این سلطنت پادشاه پولس بود. مردم در دوران سلطنت او به خوشی زندگی می کردند. او در مورد شاد نگه داشتن آنها بسیار آگاه بود و مردم سلطنت خود را خانواده خود می دانست. او نهایت اهتمام را به خرج می داد تا همه نیازهای همنوعان خود را برآورده کند.

با این حال، اغلب، پادشاه پل معمولاً از مردان دربارش عصبانی می شد که مردم در پادشاهی او به دلایل مختلف او را قلدری می کنند و به نظر می رسد بی دلیل ناراضی هستند. او تصمیم گرفت تا دریابد چه چیزی باعث نارضایتی همنوعانش می شود. یک روز، او تصمیم گرفت برای بررسی آنچه که مردم در مورد او نگران هستند، ملاقات کند. او سفر خود را برای بازدید از شهرها و شهرها با لباس مبدل آغاز کرد. او نمی توانست هیچ مردی را ناراضی ببیند و این باعث خوشحالی پادشاه شد. نیمی از راه بود و او از دیدن مردان شاد خوشحال شد.

او تصمیم گرفت یک صخره بزرگ را در وسط جاده قرار دهد تا افرادی را که از کنار جاده عبور می کنند آزمایش کند. سربازان او یک صخره بزرگ را در جاده قرار دادند و همه آنها در مکان نزدیک پنهان شدند تا ببینند چه اتفاقی می افتد.

سنگ تقریباً نیمی از جاده را پوشانده و باعث اختلال در سواری وسایل نقلیه شده است. بسیاری از افراد ثروتمند در دوران سلطنت او از طریق جاده آمدند. هنوز آنها به سادگی در اطراف تخته سنگ راه می رفتند. به نظر می‌رسید که هیچ‌کس واقعاً نگران سنگی نبود که حرکات وسیله نقلیه را مختل کند.

تعدادی از ثروتمندترین افراد بودند که از کنار جاده عبور می کردند. همچنین مردان دربار پادشاه نیز صخره را دیدند و کاری نکردند که آن را از وسط راه دور کنند. علاوه بر این، آنها در مورد شاه به دلیل عدم نگهداری درست جاده بد دهن کردند. اینها کسانی هستند که پادشاه معتقد بود گروه وفادار و خیرخواه او هستند!
شاه از شنیدن این سخنان شوکه شد.

میوه‌فروشی با بارهای میوه از کنار جاده رد شد. با دیدن صخره عظیم جلوی خودش را گرفت. سپس بار خود را کنار گذاشت و سعی کرد سنگ را جابجا کند. پس از چندین بار هل دادن، بلند کردن و جابجایی سنگ، موفق شد مانع را از روی جاده بردارد.

کیسه بزرگی را دید که زیر سنگ گذاشته شده بود. کیف را گرفت و بسیار متعجب شد. روی کیف یادداشتی نوشته شده بود: «این هدیه برای شماست! 1000 سکه طلا دارد و برای کسی است که این مانع را از سر راه بردارد!’
میوه‌فروش بسیار خوشحال شد و پادشاه او را برای مهمانی دعوت کرد و به او پاداش خوبی داد.

اخلاقی:
هر مانعی که در زندگی مان با آن روبرو می شویم یک فرصت دارد!

داستان سنگ در جاده

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا